گرشاسپنامه/آغاز
ظاهر
سپاس از خدا ایزد رهنمای | که از کاف و نون کرد گیتی بپای | |||||
یکی کش نه آز و نه انباز بود | نه انجام باشد نه آغاز بود | |||||
تن زنده را در جهان جای از وست | خم چرخ گردنده بر پای از وست | |||||
از آن پس کآمد گیتی پدید | همه هرچه بد خواست و دانست و دید | |||||
زگردون شتاب و زهامون درنگ | ز دریا بخار و ز خورشید رنگ | |||||
پدید آورد نیک و بد ، خوب و زشت | روان داد و تن کرد و روزی نوشت | |||||
چنان ساخت هرچیز به انداز خویش | کز آن ساختن کم نیامد نه بیش | |||||
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست | نشانست بر هستی اش هر چه هست | |||||
نه جایی تهی گفتن از وی رواست | نه دیدار کردن توان کو کجاست | |||||
مدان از ستاره بی او هیچ چیز | نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز | |||||
که هستند چرخ و زمان رام او | نجوید ستاره مگر کام او | |||||
نگاری کجا گوهر آرد همی | نباشد جز آن کاو نگارد همی | |||||
به کارش درون نیست چون و چرا | نپرسد از او ، او بپرسد ز ما | |||||
نه از بهر جایست بر عرش راست | جز آنست کز برش فرمانرواست | |||||
بزرگیش ناید به وهم اندرون | نه اندیشه بشناسد او را که چون | |||||
نبد چیز از آغاز ، او بود و بس | نماند همیدون جز او هیچ کس | |||||
چنان چون مرو را کسی یار نیست | چو کردار او هیچ کردار نیست | |||||
همه بندگانیم در بند اوی | خنک آنکه دارد ره پند اوی |