پرش به محتوا

هزار و یکشب/دو همدرس

از ویکی‌نبشته

(حکایت دو همدرس)

و از جمله حکایتها اینست که پسری با دختر کی در یک دبستان بودند پسر بآن دخترک مفتون گشت چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب سیصد و هشتاد و دویم برآمد

گفت ای ملک جوانبخت آن پسر باندخترک مفتون گشت یکی از روزها در وقتی که کودکان دبستان غفلت داشتند آن پسر لوح دخترک بگرفت و این دو بیت برو بنوشت

  بر گو چکنی ای صنم زیبا رخسار با آن که شود بر رخ تو شیفته و زار  
  خواهم که بدانم من با عاشق مسکین معشوقه دلجوئی یا یار دل آزار  

چون دخترک لوح برداشت و این شعر درو نوشته دید و مضمون شعر بدانست بحالت پسر دلش بسوخت و در زیر خط او این دو بیت بنوشت

  دانستم و آگاه شدستم که تو بر من عاشق شده و وصل مرا نیز خریدار  
  چندان که توئی شیفته و عاشق بر من عاشق ترم و شیفته تر من بتو صد بار  

اتفاقا آموزگار آن لوح بدید و آنچه در لوح بود بخواند بحالت ایشان رحم آورده در زیر خط ایشان این دو بیت بنوشت

  سیمین ذقنا داد بده عاشق خود را و اندیشه مکن خشم معلم را زینهار  
  مندیش که او نیز بهنگام جوانی عاشق شده بر روی نکو رو بسیار  

اتفاقاً خواجه دخترک در آنساعت به دبستان آمد لوح دخترک برداشته شعرهای پسر و دخترک و استاد را در آنجا نوشته یافت در حال قلم بدست آورده در زیر خط ایشان این دو بیت نوشت

  ای طرفه پسر آنچه نوشته است معلم من نیز رضا دادم و خوشنودم از این کار  
  تو در خور او بودی او در خور تو بود ایزد برسانید سزا را بسزاوار  

پس از آن قاضی و شهود حاضر آورده در همان مجلس کتاب دخترک را از برای آن پسر نوشت و آن پسر و دختر با یکدیگر در نشاط و سرور بسر میبردند تا اینکه مرگ ایشان را دریافت