هاتف اصفهانی (ماده تاریخها)/صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهاد
ظاهر
صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهاد | آفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوال | |||||
ماه اوج عزت از دور سپهر بیدرنگ | ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال | |||||
شد نهان در تیره خاک آن قیمتی گوهر که بود | درة التاج سیادت قرة العین کمال | |||||
طعمهی گرگ اجل شد یوسف رویش چو بدر | وز غمش شد پشت یعقوب فلک خم چون هلال | |||||
مرغ روح لامکان سیرش ازین تنگ آشیان | پر فشان سوی گلستان جنان بگشود بال | |||||
بود از رخسار و قامت غیرت گل رشک سرو | حیف از آن نورسته گل افسوس از آن نازک نهال | |||||
شد گلی ناچیده در باغ جنان و ماتمش | بیخت بر فرق جهان خاک غم و گرد ملال | |||||
چون به شوق گلشن خلد برین زین مرحله | خیمهی اجلال بیرون زد به عزم ارتحال | |||||
عقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتش | گفت بیرون از جهان شد یوسف مصر جلال |