هاتف اصفهانی (ماده تاریخها)/خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاق
ظاهر
خان ذیجاه فلک مرتبه عبدالرزاق | آستان برترش از ذروه کیوان بنگر | |||||
چرخ و انجم همه را بر درش از بخت بلند | تابع حکم ببین بندهی فرمان بنگر | |||||
شیر با صولتش آید به نظر گربهی زال | گرگ را با سخطش چون سگ چوپان بنگر | |||||
درگهش قبلهی ارباب حوائج شب و روز | آستانش کنف گبر و مسلمان بنگر | |||||
دل و دستش که از آن بحر و ازین کان خجل است | منبع جود ببین معدن احسان بنگر | |||||
هر که از بهر امیدیش به دامان زد دست | در زمان نقد تمناش به دامان بنگر | |||||
خانهای ساخت ز گلزار ارم کز رفعت | عقل را مانده در آن واله و حیران بنگر | |||||
چرخ بالد اگر از رفعت خود گو اینک | سر بر ایوان زحل سوده دو ایوان بنگر | |||||
آب حیوان که خضر در ظلماتش میجست | گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر | |||||
جدولی بین و در آن صف زده سی فواره | همه را بر ورق نقره درافشان بنگر | |||||
در میان جدولی از آب خضر مالامال | وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر | |||||
از نسیم سحرش رایحهی روح شنو | وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر | |||||
بس که میبالد ازین طرفه بنا کاشان را | سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر | |||||
یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان | این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر | |||||
پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا | که به گلزار ارم چشمهی حیوان بنگر |