هاتف اصفهانی (قصاید)/سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا
ظاهر
سحر از کوه خاور تیغ اسکندر چو شد پیدا | عیان شد رشحهی خون از شکاف جوشن دارا | |||||
دم روحالقدس زد چاک در پیراهن مریم | نمایان شد میان مهد زرین طلعت عیسی | |||||
میان روضهی خضرا روان شد چشمهی روشن | کنار چشمهی روشن برآمد لالهی حمرا | |||||
ز دامان نسیم صبح پیدا شد دم عیسی | ز جیب روشن فجر آشکارا شد کف موسی | |||||
درافشان کرد از شادی فلک چون دیدهی مجنون | برآمد چون ز خاور طلعت خور چون رخ لیلا | |||||
مگر غماز صبح از بام گردون دیدشان ناگه | که پوشیدند چشم از غمزه چندین لعبت زیبا | |||||
درآمد زاهد صبح از در دردیکش گردون | زدش بر کوه خاور بیمحابا شیشه صهبا | |||||
برآمد ترکی از خاور، جهان آشوب و غارتگر | به یغما برد در یک دم، هزاران لل لالا | |||||
نهنگ صبح لب بگشود و دزدیدند سر، پیشش | هزاران سیمگون ماهی در این سیمابگون دریا | |||||
برآمد از کنام شرق شیری آتشین مخلب | گریزان انجمش از پیش روبهسان گرازآسا | |||||
چنان کز صولت شیر خدا کفار در میدان | چنان کز حملهی ضرغام دین ابطال بر بیدا | |||||
هژبر سالب غالب علی بن ابی طالب | امام مشرق و مغرب امیر یثرب و بطحا |