نگارستان عجایب و غرایب/تصویر پنجم

از ویکی‌نبشته

تصویر پنجم در میناسازی غرایب احجار سردست و از می پرجوش نوادر خمکده معادن سرمست

سنگیست در دریا که روز در ته آب جا می‌کند گویند آن گوهر نایابست هنگام شب می‌آید بر سر آب هرکه آن را بر مرکب ببندد مرکبش از فریاد لب بربندد.

از ارسطو در کتاب جواهر الاشیاء منقولست که هرگاه اسکندر بر لشکر دشمن ارادهٔ شبیخون داشت آن سنگ را بر گردن اسبان لشکریان می‌بست از طفیل آن آواز اسبان برنمی‌آمد.

ایضاً در میان راه قزوین کوهیست پرشکوه بسیار خوش شکل و مطبوع و مترددین را بکندن سنگ آن سروکار اگر آن سنگ را در آتش اندازند رنگهای خوش از آن ظاهر شود هر رنگ که دل ایشان خواهان باشد آشکار شود و باعث تعجب بینندگان گردد.

ایضاً سنگ دیگریست نامور بخاصیت جاذب زر و از قوت جاذبه از دو ذرع نقره را در کمال جذب سوی خود کشد.

ایضاً در حد مغرب نوعی از سنگ هست شکل و رنگ آن نامعلوم در خاصیت جاذب موش شومست در هرجا که آن باشد از هجوم موشان را پراکندگی حاصل می‌شود چرا که در آنمرز و بوم گربه نمی‌باشد و جناب اقدس الهی بآنسنگ قوت گربه داده و هرجا آنسنگ باشد گربه از آنجا بگریزد.

ایضاً دریست در دریا که آنرا شاه گوهران خوانند و غواصان آنرا مبارک دانند چون غواص آنرا با خود بتک دریا برد گوهران را بسان مقناطیس بخود درکشد.

در عجایب الدنیا مرقوم است

که خسرو پرویز در دست خاتمی داشت زیبا که بسان غواص دریا گوهر از دریا کشیدی و مانند ماهی بر روی آب دویدی.

آورده‌اند که چون فضل برمکی برای دیدن سلطانی از راه رسیده وارد محفل پادشاه شد قدری زهر با خود داشت چون قدم در ساحت بارگاه گذاشت پادشاه بمجرد دیدن بسرهنگ حکم کرد که او را از مجلس باهانت و خاری تمام براند وزیران و ندیمان انگشت حیرت بر لب نهاده خاموش گشتند و در حین حرمت‌ورزی بعرض رسانیدند که باعث بیحرمتی وزیری چنین فاضل چه بود ملک فرمود که با خود زهر همراه داشت گفتند که باین جریمه مصدر اینهمه عقوبت نمی‌تواند شد پادشاه کسان بطلب فضل فرستاد آن فاضل آجل بر وضع پیش بحضور رسید و پادشاه او را در پهلوی خود جا داده و مهره از بازو گشاده بر روی تخت نهاد آنمهره‌ها خودبخود بهم می‌چسبیدند.

فضل را گفت که زهر چرا با خود آورده‌ای جواب گفت از بهر آنکه اگر در تعظیم تفاوت ببینم او را برمکم. پادشاه از آنروز فضل را به برمکی خطاب می‌نمود چنانچه تا حال برمکیان مشهورند سلطان فضل را گفت مثل این مهره جای دیگر دیده‌ای برمک آداب مراتب مؤدا ساخت که قبل از این چندین سال نزد پادشاهی رفته بودم.

روزی ملک بر لب دریا نشسته بود و یاقوت زرد در دست داشت آن مهره در دریا افتاد مرا تأسف حاصل شد پادشاه بطرف من نگریسته فرمود که ای فضل ترا چه شد که بیکبار از دست رفتی گفتم بسبب افتادن این گوهر نایاب در آب ملک باشارت ابرو غلامی را خواند که فلان صندوق را بیاور فی الحال غلام صندوق را آورد ملک قفل را باز نموده ماهی سیمین اندام از صندوق برآورده در دریا انداخت آنماهی در دریا رفته یاقوت را بدهان گرفته بدر آورد باز آنرا در صندوق نهاده سر بربست از مشاهدهٔ اینحال متعجب شدم پادشاه که بر مهره‌های خود نازان بود از آن فراموش نموده بیاد ماهی بسان ماهی بی‌آب بیتابی می‌نمود.

در عجایب الدنیا مرقوم است

که در حوالی ترمد سنگیست و در آن خاصیت غریبیست هرکه آنرا با خود دارد رو بسوی آب گذارد یعنی محتلم شود خواه جوان بدست گیرد خواه پیر اگر زن آنرا پیش خود نگاهدارد آبش بی‌اختیار رود.

ایضاً آمده که در ملک مصر سنگیست که چون آنرا در سرکه اندازند بدرجهد و در آن قرار نگیرد و نوع دیگر از احجار است که در سرکه بیقرار می‌شود.

ایضاً در مصر خوش‌رنگ سنگیست که هرکه در دستش نگاهدارد استفراغ بر او غالب شود تا آنسنگ از دست نگذارد قی رو بکمی نیاورد.

ایضاً در آنجا حجریست که چون در آتش افکنند اثر گرمی از آن برخیزد اگر در تنور نهند همهٔ نانها فرو ریزد.

و بعضی در نواحی کوه سبلان از کان یاقوت نشان می‌دهند و نشان آن کوهیست در آنجا که کسی را بر آن دست نمی‌باشد هرگاه از آن کوه سیلاب آید آب یاقوت ریزه فراوان آورد و خلق بر رهگذر سیل ایستاده و یاقوت ریزه‌ها را بدست آورده بفروشند و بدون سیلاب گوهر پرتاب دوچار نشود.

ایضاً در حبش چاهیست و مقله نام مردم عوام از آنمقام خاک برده بشویند و زمرد از آن بجویند.

ایضاً در حدود مصر موضعیست که افلیس می‌خوانند و در آنموضع غار همواریست پردخان و بوی عفونت بمشام روندگان می‌رسد و گویند آنجا کان زبرجد است و بدست آوردن آن بسیار متعذر.

ایضاً گویند در اقصای هند دره‌ایست سراسر زمین پر از مغاکست و هر مغاکی جای هزاران افعی از بیم ماران احدی قدم در آنمکان نگذارد ریزه‌هائی در آنجا افتاده چون اسکندر بمشرق شتافت از آنمقام مطلع شده در تدبیر حصول آن کمر بست و ساعتی سر بزانوی تفکر نشسته در آنجا جانوران پرنده بسیار دید گوشت پاره‌های چاق و لاغر را در آن پراکنده گردانید و مردم را از آنجا دور ساخت خود بتماشا بگوشه‌ای آرام گرفت.

چون مرغان گوشت پاره‌ها را دیدند بی‌اختیار بسوی طعمه دویدند بمنقار و چنگال گوشت پاره‌ها را برداشته بسر کوه بردند چون گوشتها لزج بود سنگ پاره بسیار بآنها چسبیده مرغان بقاعده مقرره گوشت پاره‌ها را افشانده می‌خوردند الماس ریزه بسیار از آنها افتاده پادشاه آنها را در دامن ریخته روانه شد.

ایضاً نهاوند که شهریست در حوالی همدان در جبال آن سنگیست گران که از دزد برده و غایب و بیمار خبر دهد چون کسی یکشب نزد آن سنگ بیدار نشیند خواب بر او هجوم آورد و در عالم رؤیا حال مطلوب بر او ظاهر شود.

ایضاً طلیطلا نام شهریست از بلاد اندلس و کوه بلند طولانی در آنجا واقعست و بر آن کوه سنگیست و در آن حجر مضمر است طرفه نیرنگی هرگاه سکنهٔ آنجا محتاج باران شوند جمع شده آمده سنگ را بغلطانند بمجرد اینحال ابرها پیدا شود و باران بسیار ببارد چون زراعت آنجا سیراب شود سنگ را برپا سازند باز ابر پراکنده شده هوا صاف شود.

ایضاً در بلاد مصر سنگی است صاف و خوش‌رنگ مسافران از مشاهدهٔ آنحال بی‌اختیار بخنده درآیند و طرفه آنکه در مقیمان آنشهر اثر ننماید.

ایضاً در کوهستان مضافات فرغانه پارچه سنگیست صاف چون آینه ده ذرع و دو ذرع ارتفاع آنست و عکس هر چیز که در عالمست نمایان در آنست از این سبب بسنگ آینه مشهور شده مردم بتماشایش می‌روند.

ایضاً در دانشنامه جهان مرقومست که کوهیست در زمین بدخشان همیشه آب از آنکوه بیرون می‌آید و می‌پاشد بر زمین و مردم آنولایت آنرا انگیز می‌خوانند و محرک قوت شهوت شمارند و شهوت را بی‌اختیار در حرکت آورد.

ایضاً حجر البقر نام سنگیست خوشنما که از زهرهٔ گاو پیدا می‌شود و اگر مصروع آنرا با خود دارد دیگر صرع در کاخ دماغش پا نگذارد.

ایضاً حجر الحمار در حوصله خر می‌باشد با خود داشتن آن مانع احتلام و اسهال می‌شود.

ایضاً حجریست بسنگ خطاف مشهور که آشیان پرستو از آن می‌باشد رنگ سرخ و سفید و مردم سفیدش را بجهة صرع بکار برند و سرخش ترسندگی خواب را برباید.

ایضاً حجریست در قابضه مرغ خانگی و خروس جا دارد و رنگش بکبودی مایل باشد حملش دفع سرفه و ترسیدن خواب نماید و حاملش را روشنی چشم و قوت باه افزاید.

ایضاً ارمتون سنگیست سفید خالدار و در حدود روم می‌باشد بسیار در شکل مخمس افتاده و عالمی در دیدنش چشم امید گشاده چون او را بشکنند هر پاره‌اش مخمس باشد و بدون این شکل بصورت دیگر معلوم نشود.

ایضاً در عجایب المخلوقات نوشته کوهیست سنگ سفید سفیدی در نظر ارباب دیده چون نظر آدمی بر آن افتد در حال خندان گردد تا هنگامی در نظر باشد از خنده باز نایستد نحاس دیوان بفرمودهٔ حضرت سلیمان ستونی ساخته‌اند از همان سنگ در آنجا بکار برده‌اند هزاران هزار نیرنگ دارد و بر گرد آن قلعهٔ بلندی برافراشته‌اند تا دیدهٔ آدمیان بر آن نیفتد و از بسیاری خنده هلاک نشود.

بعضی از ارباب تواریخ برآنند که در آن مدینه از سنگ کوهیست و بنای آن قلعه از سنگ آن کوهست و جنیان را از دیدن آن لذت عظیم دست می‌دهد و روز تا شب بر گرداگرد آن سنگ بسر می‌برند.

ایضاً حجر باه سنگیست سیاه در حدود مصر فراوان و حاملش از افراط باه در فغان اگر کسی که لکنت زبان دارد در زیر زبان نگاه دارد لکنت زبان او رو بکمی آرد چون آنرا بشکنند در میان آن کژدم پدید آید چنانچه آنرا در سرکه اندازند و بر او رام حاره مالند در حال قوت باه را نافع باشد.

ایضاً سنگیست بنام حجر خمار و زنان بدکاره آنرا طلبکار می‌باشند که حملش دفع حمل می‌نماید و در راه ندادن نقطهٔ مشیمه باور آید چون سرکه بر آن پاشیده بر ورم گذارند تخفیف دهد و مسحوقش خمار را بطلا زایل کند.

ایضاً سنگیست مشهور بحجر العقاب عالم در جستجوی آن بیتاب است گویند عقاب آنرا می‌شناسد و همیشه در آشیانش موجود می‌باشد چون هنگام زادن بر ماده در دزه شدت نماید نر آنرا در آنحالت زیاده نموده بآسانی بیضه نهد و از در دزه برهد.

اگر آنرا بر زن عسر الولاده بیاویزند در حال وضع حملش شود و از الم زه وارهد و اگر مرد در زیر زبان گرفته سخن سراید در مباحثه بر مدعی غالب آید.

ایضاً حجریست مشهور بیهودیه و در جثهٔ خوردتر می‌باشد و بر سواحل دریای هند بدست آید و شبانروز شنبه حرکت نماید و روز یکشنبه از آن حرکت باز ماند از اینجهت آنرا یهودی خوانند اگر چند عدد از آن در ظرفی بگذارند و بعد از چهل روز بشمار آرند عددش زیاد شود.

ایضاً حجر دیگریست طیار نام در عوام بنام سنگ مراد می‌خوانند چون آفتاب فوق الارض باشد طیران نماید و در تحت الارض در زمین نشیند رنگش سبز و سیاه و حاملش مطیع شیطان باشد و هرچه خواهد باو آموزند و بهرجا گوید در دم رسانند.

ایضاً سنگیست سفید نقره‌آسا و در خاصیت حیرت‌افزا اگر بقدر حبه‌ای از آن سنگ در برابر درم نقره بتفاوت پنج ذرع گذارند آنرا در دم بسوی خود کشد و از سنگ مقناطیس جاذبتر باشد.

در اکبرنامه آورده

چون میرزا مظفر حسین در سنهٔ چهلم جلوس اعلی بسجود آستان معلی ناصیهٔ بختمندی برافراخت پیشکش مرغوب بنظر همایون درآورد و در میان آن مهره شگفت‌افزا بود چون کسی آنرا بجای گزیدگی مالیدی بجنبش درآمده زهر آنرا مکیدی سرمایهٔ تندرستی شدی و نظارگیان را شگفت آمدی.

ایضاً در همان‌جا مسطور است که امیری سنگ‌پاره‌ای بنظر همایون درآورد که لخت آب در درونش نمایان و بینندگان را حیرت افزود.

ایضاً برخی از ایرانیان در محفل همایون اکبری ذکر نمودند که در عراق سنگ از شکم وزغ بیرون آمد و باعث حیرت نظارگیان شد.

صاحب تحفة الغرائب آورده

در نواحی کرمان کوهیست نمایان مشهور بجبل الثور و بغرایب و عجایب مذکور گویند هر سنگ که از آن برگیرند و بشکنند در هر پارچه از آن صورت آدمی ملاحظه نمایند خواه در قیام و خواه در قعود اگر آنسنگ را سائیده در آب ریزند هرچه از آن در آب فرو نشیند صورت آدمی از آن نمایان شود.

ایضاً در اردبیل سنگیست مانند آهن و در وزن و مقدار قریب دو صدمن باشد هرگاه اهل شهر را بباران حاجت باشد آن سنگرا برداشته بشهر آورند و بجای معین گذارند مادام سنگ در شهر باشد ابر برآمده باران شود چون احتیاج برطرف شود سنگ را برداشته بمکان اصلی گذارند باران منقطع شود.

در عجایب المخلوقات آورده‌اند

حجریست مشهور بجالب النوم و در مرز روم می‌باشد لون سرخ دارد و تماشایش در مزرعهٔ دلها تخم تعجب می‌پاشد و اگر روز در آن بینند دخان و بخار در آن مشاهده شود و در شب روشن و تابان بنظر درآید چنانچه هرچه نزدیک آن باشد از روشنی دیده شود اگر این حجر را بر کسی بندند خواب بر او مستولی شود.

ایضاً سنگیست آسمانگون و از چندین غرایب مشحون اگر کسی آنرا حل نمود-سوده سفید باشد همیشه با خود دارد فرحناک باشد و غم پیرامون خاطرش نشود و اگر سوده سیاه باشد کسی آنرا نزد خود نگاه دارد هیچکار او تمام نشود و مکحول اصفرش برای تمام شغلها صالح باشد و اگر سرخرنگ برآید حامل آن خیر بسیار بیند و دارندهٔ سوده سبز هر تخم بکارد زود بروید و نیکی و خوبی آرد.

همچنین است بقول حکیم ارسطو منقولست اگر سودهٔ این سنگ اصفر برآید و آنرا کسی با خود دارد هرچه گوید واقع شود و تخلف در آن نرود و اگر احمر برآید و آنرا حامل شود بهر کار که شروع نماید بانجام برساند و دارندهٔ غبرا هرچه گوید مردم برضا بشنوند و اگر از کسی مدد طلبد باجابت مقرون شود و هرکه سائیدهٔ آسمان گونی را با خود دارد همیشه خوشدل باشد.

اگر محل آن اخضر برآید و در بستان آویزد تمام اشجار آنجا مثمر گردد و از اندازه آن بیشتر ببالد اگر اسود درآید هرکه قدری از آن در آب انداخته بیاشامد از زهر ایمن باشد و در آن اثر نباشد.

ایضاً حجریست اصفر و در خاصیتها مشهور ارسطو حکیم گوید اگر سودهٔ آن سیاه برآید دارندهٔ آن از راه شوق باطن نام هرکه را برگیرد از آن جدا نشود و همیشه در ملازمت او باشد مادام که آن سنگ در نزدش باشد.

ایضاً منقولست از ارسطوی حکیم اگر حکاکهٔ او ابیض برآید و آنرا باسم کسی ساید و هرکه را مشتاق باشد بدست خود در چشم او کشد مکحول مکتحل را از جان دوست دارد.

و اگر سیاه باشد و با او اکتحال نمایند پیش مردم گرامی بود و اگر زن آنرا در چشم کشد در چشم شوهر عزیز مکرم باشد و هرچه از شوهر طلب نماید در حال باو بدهد و اگر حاملش را هرکه ببیند بر وی ثنا گوید و اگر احمر بود هرجا رود روزیش فراخ باشد

جالینوس گوید حجر ممرغ الناقه جائی که ناقه مراغه نماید سنگی آنجا افتاده باشد اگر آن سنگ را برداشته بر عاشق بندند در حال تسکین یابد و از شورش و بیتابی باز آید و اگر آنرا بر خوانی نهد هرکه از آن طعام خورد هیچ طعم نیابد. در شاه جهان‌نامه آمده

که قائم بیک داروغه نقاره‌خانه چند سنگ‌ریزه که بغایت مصفا بود از نظر معلی گذرانید و بعرض رسانید که نیم فرسخ آنطرف غوربند نزدیک قبچان کوهیست و در آن کوه آبشار بلندی که دو ذرع بلندی دارد و از ریزش آن آب کوهها بهم می‌رسد و از قطره‌های آن سنگ‌ریزه حاصل می‌شود مثل خال زنان و مردم آنرا آورده بکار برند و آنمکان را حقیر بچشم خود دیده‌ام.

ایضاً بلور سنگیست مشهور نوعیست آنرا آبی می‌گویند چون در روی آب افکنند بر روی آب آمده غرق نشود و از آن تا آب فرق نشود هرگاه در آفتاب گذارند عرق کند این نوع کمیابست از جبال کشمیر برمیخیزد.

در تاریخ روضه الطاهرین منقولست

که چون جهان پهلوان گرشاسب بموجب فرمودهٔ ضحاک سفاک بدیار قرطبه رسید در آنجا کوهی بلند و رفیع دید و برای تفرج بر آن کوه برآمده بهر طرف نظاره می‌کرد سنگهای عقیق‌آسا در آن کوه فلک فرسا بسیار دید هر سنگ آن بصورت پلنگ می‌نمود هرکه از آن تمثالها با خود می‌داشت از آسیب شیر و پلنگ و باقی سباع ضاره در امان می‌بود.

چون از آنجا جهان پهلوان نزدیک بحوالی چین رسید چشمهٔ آبی دید در غایت سفیدی و بر گرد آنچشمه سنگریزه‌های سفید بسیار افتاده بود هرگاه کسی از آن سنگها دو تا را برهم می‌سود در دم باد و باران و صاعقه می‌شد؛ و اگر کسی آن سنگریزه‌ها را حمل موضعی می‌نمود این اثر از آن زایل می‌شد و بر گوشهٔ دیگر شخصی سنگریزه‌ای افتاده دید آنرا بعادت سنگ اول برهم سود سودن آنها مانع نزول باران و باد شد.

در صیدیه مسطور است

که سنگی بر مثال دانهٔ خرمای هندی در نهایت دلپسندی و خوش شکل و بطور دیگر هم می‌باشد و عقاب نر آنرا خوب می‌شناسد چون خواهد بماده جماع نماید ماده از بیم دشوار زادن از نر نفرت گزیند و رام او نشود عقاب نر بپرواز آمده معدن آن سنگ را پیدا نموده و از آن سنگها بدهان گرفته مراجعت کرده روبروی جفت نهد بمجرد اینعمل ماده رام شده نر کام دل حاصل کند و حکماء حجر الموده گویند

هرگاه کسی آن سنگ را از آشیان عقاب برداشته در طلا گرفته با خود دارد قدر و منزلتش در نزد پادشاهان و اکابران عزیز و محترم گردد و زنان سر از اطاعت او نتابند

ایضاً حجریست در همان‌جا خوشرنگ هرکه آن را با خود دارد بر حاملش خواب غلبه آورد نوع دیگر از همان مثال هست که خواب پیرامون دیدهٔ حامل آن نشود.

در نفایس الفنون

آورده‌اند که در زمین هندوستان سنگیست گرد مدور مانند گوی بسیار رنگین و درون آن مجوفست و از آن سنگ صدای زنگ برمی‌آید و هنگام زادن عقاب ماده بسیار کار بر او تنگ می‌شود نر جویای آنسنگ شود آنرا پیدا نموده در زیر ماده بگذارد از آنشدت خلاص شده رهائی یابد چنانچه زن عسیر الولاده در دست گیرد فی الحال بسهولت وضع حملش شود اکثر مردم آنسنگ را در آشیان عقاب یافته‌اند

از حکیم ارسطو

منقولست که حجر طیار حجر عجیبست و در آن خاصیتهای غریبست.

اگر این حجر را کسی بردارد و همراه خود بدارد هرگاه آفتاب در جانب جنوب باشد طبع آن حار و یابس و لون آن احمر گردد

و اگر خورشید در شمال بود لون آن اخضر و خاصیت برعکس و این سنگ را از آن طیار گویند که در هوا بخار لطیف که از زمین بآسمان صعود می‌نماید باعث تولد این حجر شود چون آفتاب طلوع نماید این حجر بفوق السماء به پرواز آید و در غروب در زمین نزول کند.

ایضاً حجر متحرک حجریست پرمنفعت هیچگاه ساکن نشود چون آدمی او را مس کند از حرکت بماند و گویند حاملش را حافظه زیاد شود تا بحدیکه هیچ چیز فراموش نکند.