منوچهری (مسمطات)/نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز
ظاهر
نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز | زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز | |||||
برزن غزلی، نغز و دلانگیز و دلافروز | ور نیست ترا بشنو و از مرغ بیاموز | |||||
کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زان گوز | بر قافیهی خوب همیخواند اشعار | |||||
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند | سروان سهی عبقری سبز خریدند | |||||
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند | شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند | |||||
طوطی بچگان را سلب سبز بریدند | شلوارک با پایچههای طبریوار | |||||
کبکان بیآزار که بر کوه بلندند | بیقهقهه یک بار ندیدم که بخندند | |||||
جز خاربنان جایگه خود نپسندند | بر پهلو از این نیمه ، بدان نیمه بگردند | |||||
هر ساعتکی سینه به منقار برندند | چون جزع پر سینه و چون بسد منقار | |||||
شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند | گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند | |||||
ماه سه شبه از بر گردن بنگارند | از غالیه، بیآنکه همی غالیه دارند | |||||
صدبار به روزی در، پرها بشمارند | چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار | |||||
چون آهوکان سم بنهند و بگرازند | گویی که همه مهرهی نرد شبه بازند | |||||
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند | دو گوشهی شیزین کمانی بطرازند | |||||
چون گردن سیمین طرازی بفرازند | بر فرق سر و تیر بر از شیز به دیدار | |||||
هر ساعتکی بط سخنی چند بگوید | در آب جهد جامه دگر بار بشوید | |||||
در آب کند گردن و در آب بروید | گوییکه همی چیزی در آب بجوید | |||||
چون سینه بجنباند و یک لخت بپوید | از هر سر پرش بجهد لل شهوار | |||||
دراج کند گرد گیازار تکاپوی | از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی | |||||
هزمان بکند بانگ نمازی به لب جوی | در سجده رود خیری با لالهی خودروی | |||||
تا سرخ کند گردن، تا سبز کند روی | سرخی نه به شنگرفش و سبزی نه به زنگار | |||||
باد از سمنستان به تک آمد به طلایه | تا حرب کند با سپه ابر نفایه | |||||
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه | ازشرم به رخساره فروهشته وقایه | |||||
آورد لی به جوال و به عبایه | از ساحل دریا چو حمالان به کتفسار | |||||
چون باد بدو درنگرد دلش بسوزد | با کینهی دیرینه ازو کینه نتوزد | |||||
گاهی بکشد مشعله گاهی بفروزد | گاهی بدرد پیرهن و گاه بدوزد | |||||
گاهیش بیاموزد و گاهی بناموزد | گاهی به بیابانش برد گاه به کهسار | |||||
ابر از فزع باد چو از کوه بخیزد | با باد درآویزد و لختی بستیزد | |||||
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد | آخر نه بس آید به هزیمت بگریزد | |||||
چون مهتر ما مال همه پاک بریزد | هم در بیاندازه و هم لل شهوار |