منوچهری (مسمطات)/سبحانالله جهان نبینی چون شد
ظاهر
سبحانالله جهان نبینی چون شد | دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد | |||||
شمشاد به توی زلفک خاتون شد | گلنار به رنگ توزی و پرنون شد | |||||
از سبزه زمین بساط بوقلمون شد | وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ | |||||
در باغ کنون حریرپوشان بینی | برکوه صف گهرفروشان بینی | |||||
شبگیر کلنگ را خروشان بینی | دلها ز نوای مرغ جوشان بینی | |||||
برروی هوا گلیم گوشان بینی | دردست عبیر و نافهی مشک به تنگ | |||||
هنگام سحر ابر زند کوس همی | با باد صبا بید کند کوس همی | |||||
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی | نرگس گل را دست، دهد بوس همی | |||||
دراج کشد شیشم و قالوس همی | بیپردهی طنبور و بیرشتهی چنگ | |||||
هر طوطیکی سبز قبایی دارد | هر طاووسی دراز پایی دارد | |||||
هر فاختهای ساخته نایی دارد | هربلبلکی زیر و ستایی دارد | |||||
تیهو به دهن شاخ گیایی دارد | و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ | |||||
بلبل به غزل طیره کند اعشی را | صلصل به نوا سخره کند لیلی را | |||||
گلبن به گهر خیره کند کسری را | موسیجه همی بانگ کند موسی را | |||||
قمری به مژه درون کند شعری را | هدهد به سراندرون زند تیر خدنگ | |||||
هر روز درخت با حریری دگرست | وز باد سوی باده سفیری دگرست | |||||
هر روز کلنگ با نفیری دگرست | مسکین ورشان بابم وزیری دگرست | |||||
هرروز سحاب را مسیری دگرست | هرروز نبات را دگر زینت و رنگ | |||||
هر زرد گلی به کف چراغی دارد | هر آهوکی چرا به راغی دارد | |||||
هرباز به زیر چنگ ماغی دارد | هر سرخ گل از بید جناغی دارد | |||||
هر قمریکی قصد به باغی دارد | هر لاله گرفته لالهای در برتنگ | |||||
در باغ به نوروز درمریزانست | بر نارونان لحن دلانگیزانست | |||||
باد سحری سپیدهدم خیزانست | با میغ سیه به کشتی آویزانست | |||||
وان میغ سیه ز چشم خونریزانست | تا باد مگر ز میغ بردارد چنگ | |||||
بر دل دارد لاله یکی داغ سیاه | دارد سمن اندر زنخش سیمین چاه | |||||
بر فرق سر نرگس از زر کلاه | بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه | |||||
گلنار چو مریخ و گل زرد چوماه | شمشاد چو زنگار و می لعل چو زنگ | |||||
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است | چون آتش اندر او فتاد به خف است | |||||
گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است | زیرا که چو معشوقهی خواجه خلف است | |||||
آن خواجه که با هزار بر و لطف است | حلمش به شتاب نه، نه جودش به درنگ | |||||
روح رسا ابوربیع بن ربیع | او سخت بدیع و کار او سخت بدیع | |||||
چون او به جهان در، نه شریف و نه وضیع | زیرا که شریفست و لطیفست و منیع | |||||
گر بنده جریرست و حبیبست و صریع | در راه ثنا گفتن او گردد لنگ | |||||
والا منشی که پشت او هست اله | برشاه جهان عزیز و بر حاجب شاه | |||||
مر حاجب شاه و شاه را نیکوخواه | زین صاحب عز آمده، زان صاحب جاه | |||||
برده سبق از همه بزرگان سپاه | پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ | |||||
همواره شهنشاه جهان خرم باد | در خانهی بدسگال او ماتم باد | |||||
فرمانش رونده در همه عالم باد | بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد | |||||
احباب ورا سعادت بیغم باد | تا شاد زیند و باده گیرند به چنگ |