منوچهری (مسمطات)/باز دگر باره مهر ماه در آمد
ظاهر
| باز دگر باره مهر ماه در آمد | جشن فریدون آبتین به بر آمد | |||||
| عمر خوش دختران رز به سر آمد | کشتنیان را سیاستی دگر آمد | |||||
| دهقان در بوستان همی سحر آمد | تا ببرد جانشان به ناخن و چنگال | |||||
| دخترکان سیاه زنگیزاده | پیش وضیع و شریف روی گشاده | |||||
| مادرشان هیچگون به دایه نداده | وز در گهوارهشان به در ننهاده | |||||
| بر سر گهوارهشان به روی فتاده | مروحهی سبز در دو دست همهی سال | |||||
| دخترکان بیست بیست خفته به هر سو | پهلو بنهاده بیست بیست به پهلو | |||||
| گیسو در بسته بیست بیست به گیسو | گیسوشان سبز و گیسو از سر زانو | |||||
| هر یکی از ساعدین مادر و بازو | خویشتن آویخته به اکحل و قیفال | |||||
| شیر دهدشان به پای، مادر آژیر | کودک دیدی کجا به پای خورد شیر؟ | |||||
| مادرشان سرسپید و جمله شده پیر | و ایشان پستان او گرفته به زنجیر | |||||
| دهقان روزی ز در درآید شبگیر | گوید: کان دختران گربز محتال | |||||
| مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد | موی سر او سپید گشت و رخش زرد | |||||
| تا کی ازین گندهپیر، شیر توان خورد | سرد بود لامحاله هر چه بود سرد | |||||
| من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد | گر سرتان نگسلم زدوش به کوپال | |||||
| آنگه رزبانش را بخواند دهقان | دو پسر خویش را، دو پسر رزبان | |||||
| هر یک داسی بیاورند یتیمان | برده به آتش درون و کرده به سوهان | |||||
| حنجره و حلقشان ببرند ایشان | نادره باشد گلو بریدن اطفال! | |||||
| نادرهتر آنکه طفلکان نخروشند | خون ز گلو بر نیاورند و نجوشند | |||||
| وان کشندگان سختکوش بکوشند | پس به کواره فرو نهند و بپوشند | |||||
| در طمع آنکه کشته را بفروشند | اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال | |||||
| آنگه آرند کشته را به کواره | بر سر بازارکان نهند به زاره | |||||
| آید بر کشتگان هزار نظاره | پره کشند و بایستند کناره | |||||
| نه به قصاصش کنند خلق اشاره | نه به دیت پادشاه خواهد ازو مال | |||||
| بلکه بخرند کشته را ز کشنده | گه به درشتی و گه به خواهش و خنده | |||||
| ای عجبی تا بوند ایشان زنده | نایدشان مشتری تمام و بسنده | |||||
| راست چو کشته شوند و زار فکنده | آیدشان مشتری و آید دلال | |||||
| زود بخرندشان ز حال نگشته | هرگز که خریده بود دختر کشته! | |||||
| کشته و برکشته چند روز گذشته | در کفنی هیچ کشته را ننبشته | |||||
| روز دگر آنگهی به ناوه و پشته | در بن چرخشتشان بمالد حمال | |||||
| باز لگد کوبشان کنند همیدون | پوست کنند از تن یکایک بیرون | |||||
| به سرشان برنهند و پشت و ستیخون | سخت گران سنگی از هزار من افزون | |||||
| تا برود قطره قطره از تنشان خون | پس فکند خونشان به خم در قتال | |||||
| چون به خم اندر ز خشم او بخروشد | تیر زند بیکمان و سخت بکوشد | |||||
| مرد سر خمش استوار بپوشد | تا بچگان از میان خم بنجوشد | |||||
| آید هر ساعتی و پس بنیوشد | تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال | |||||
| چون بنشیند زمی معنبر جوشه | گوید کایدون نماند جای به نوشه | |||||
| در فکند سرخ مل به رطل دو گوشه | روشن گردد چهار گوشهی گوشه | |||||
| گوید کاین می مرا نگردد نوشه | تا نخورم یاد شهریار عدومال | |||||
| بار خدای جهان خلیفهی معبود | نیکو مولود و نیک طالع مولود | |||||
| گویی محمود بود بیش ز مسعود؟ | نینی مسعود هست بیش ز محمود | |||||
| همچو سلیمان که بیش بود ز داوود | بیشتر از زال بود رستم بن زال | |||||
| باش! که آن پادشه هنوز جوانست | نیمرسیده یکی هزبر دمانست | |||||
| این رمهی گوسفند سخت کلانست | یک تنه تنها بدین حظیره شبانست | |||||
| گرگ بر اطراف این حظیره روانست | گرگ بود بر لب حظیره علی حال | |||||
| گرگ یکایک توان گرفت، شبان را | صبر همیباید این فلان و فلان را | |||||
| هر که همیخواهد از نخست جهان را | دل بنهد کارهای صعب و گران را | |||||
| هر که بجنباند این درخت کلان را | از بر او مرغکان زنند پر و بال | |||||
| عاقبت کار نیک باید فردا | عاقبت کار، نیک باشد حقا | |||||
| روی نهادهست کار شاه به بالا | دیدهی ما روشنست و کار هویدا | |||||
| ایزد کردهست وعده با ملک ما | کش برساند به هر مراد دل امسال | |||||
| مملکت خانیان همه بستاند | بر در ما چین خلیفتی بنشاند | |||||
| مرز خراسان به مرز روم رساند | لشگر شرق ار عراق در گذراند | |||||
| باز ندارد عنان و باز نماند | تا نزند در یمن سناجق اقبال | |||||
| زود شود چون بهشت گیتی ویران | بگذرد این روزگار سختی از ایران | |||||
| روی به رامش نهد امیر امیران | شاد و بدو شاد این خجسته وزیران | |||||
| دست به می شاه را و دل به هژیران | دیده به روی نکو و گوش به قوال | |||||
| ای ملک! ایزد جهان برای تو کردهست | ما همه را از پی هوای تو کردهست | |||||
| هر چه بکرد ای ملک سزای تو کردهست | نیکوکاری که او به جای تو کردهست | |||||
| عالم خاک کف دو پای تو کردهست | عز و جل ایزد مهیمن متعال | |||||
| هر چه تو اندیشه کردی ای ملک از پیش | آنهمه ایزد ترا بداد و از آن بیش | |||||
| هر چه بخواهی کنون بخواه و میندیش | کت برساند به کام و آرزوی خویش | |||||
| ای ملک این ملک را تو دانی معنیش | ملک بگیر و سر خوارج بفتال | |||||
| بنشین در بزم بر سریر به ایوان | خرگه برتر زن از سرادق کیوان | |||||
| در کن ز آهنگ رزم خصم زمیدان | درگذر این تیر دلشکاف ز سندان | |||||
| از دل گردان برآر زهره به پیکان | در سر مردم بکوب مغز، به کوپال | |||||
| سال هزاران هزار شاد همیباش | یاد همی دارمان و یاد همیباش | |||||
| با دهش دست و دین و داد همیباش | میر همیباش و میرزاد همیباش | |||||
| جمله برین رسم و این نهاد همیباش | قدر تو هر روز و روزگار تو چون فال | |||||