منوچهری (مسمطات)/آمد نوروز هم از بامداد
ظاهر
آمد نوروز هم از بامداد | آمدنش فرخ و فرخنده باد | |||||
باز جهان خرم و خوب ایستاد | مرد زمستان و بهاران بزاد | |||||
ز ابر سیهروی سمن بوی راد | گیتی گردید چو دارالقرار | |||||
روی گل سرخ بیاراستند | زلفک شمشاد بپیراستند | |||||
کبکان بر کوه به تک خاستند | بلبلکان زیر و ستا خواستند | |||||
فاختگان همبر بنشاستند | نایزنان بر سر شاخ چنار | |||||
لاله به شمشاد برآمیختند | ژاله به گلنار درآویختند | |||||
بر سر آن مشک فرو بیختند | وز بر این در فرو ریختند | |||||
نقش و تماثیل برانگیختند | از دل خاک و دو رخ کوهسار | |||||
قمریکان نای بیاموختند | صلصلکان مشک تبت سوختند | |||||
زرد گلان شمع برافروختند | سرخ گلان یاقوت اندوختند | |||||
سروبنان جامهی نو دوختند | زین سو و زان سو به لب جویبار | |||||
بلبلکان بر گلکان تاختند | آهوکان گوش برافراختند | |||||
گورخران میمنهها ساختند | زاغان گلزار بپرداختند | |||||
بیدلکان جان و روان باختند | با ترکان چگل و قندهار | |||||
باز جهان خرم و خوش یافتیم | زی سمن و سوسن بشتافتیم | |||||
زلف پریرویان برتافتیم | دل ز غم هجران بشکافتیم | |||||
خوبتر از بوقلمون یافتیم | بوقلمونیها درنوبهار | |||||
پیکر در پیکر بنگاشتیم | لاله بر لاله فرو کاشتیم | |||||
گیتی را چون ارم انگاشتیم | دشت به یاقوتتر انباشتیم | |||||
باز به هر گوشه برافراشتیم | شاخ گل و نسترن آبدار | |||||
باز جهان گشت چو خرم بهشت | خوید دمید از دو بناگوش مشت | |||||
ابر به آب مژه در روی کشت | گل به مل و مل به گل اندر سرشت | |||||
باد سحرگاهی اردیبهشت | کرد گل و گوهر بر ما نثار | |||||
صحرا گویی که خورنق شدهست | بستان همرنگ ستبرق شدهست | |||||
بلبل همطبع فرزدق شدهست | سوسن چون دیبه ازرق شدهست | |||||
بادهی خوشبوی مروق شدهست | پاکتر از آب و قویتر ز نار | |||||
مرغ نبینی که چه خواند همی | میغ نبینی که چه راند همی | |||||
دشت به چه ماند همی | دوست نبینی چه ستاند همی | |||||
باغ بتان را بنشاند همی | بر سمن و نسترن و لالهزار | |||||
من بروم نیز بهاری کنم | بر رخش از مدح نگاری کنم | |||||
بر سرش از در خماری کنم | بر تنش از شعر شعاری کنم | |||||
وینهمه را زود نثاری کنم | پیش امیرالامرا بختیار | |||||
بار خدایی که به توفیق بخت | بر ملک شرق عزیزست سخت | |||||
میر همیبرکشدش لخت لخت | و آخر کارش بدهد تاج و تخت | |||||
اندک اندک سر شاخ درخت | عالی گردد به میان مرغزار | |||||
ایزد تیغش سبب ضرب کرد | قطب همه شرق و همه غرب کرد | |||||
تا پدرش کنیت ابو حرب کرد | بسکه شد و با ملکان حرب کرد | |||||
از لطف و آن سخن چرب کرد | خلق جهان طالبش و دوستدار | |||||
از کرم و نعمت والای او | کس نشنیدهست ز لب لای او | |||||
فر خدایی همه آلای او | هست بر آن قالب و بالای او | |||||
صورت او و رخ زیبای او | هست چنان ماه دو پنج و چهار | |||||
مهتر آزادهی مهتر منش | کز خردش جانست از جان تنش | |||||
کرده ظفرمسکن در مسکنش | بسته وفا دامن در دامنش | |||||
خلق ندانم به سخن گفتنش | در همه گیتی ز صغار و کبار | |||||
همتهای ملکی بینمش | سیرتهای ملکی بینمش | |||||
دولتهای فلکی بینمش | مدت برج فلکی بینمش | |||||
بویا چون مشک زکی بینمش | گاه جوانمردی و گاه وقار | |||||
همتش از چرخ همیبگذرد | رایش در غیب همیبنگرد | |||||
هیبت او چنگل شیران درد | دولت او سعد ابد پرورد | |||||
بختش هر روز همیآورد | قافلهی نعمت را بر قطار | |||||
تا گل خودروی بود خوبروی | تا شکن زلف بود مشکبوی | |||||
تا بت کشمیر بود جعد موی | تا زن بدمهر بود جنگجوی | |||||
تا زبر سرو کند گفتگوی | بلبل خوشگوی به آواز زار | |||||
عمر خداوندم پاینده باد | بختش هر روز فزاینده باد | |||||
دستش هرگاه گشاینده باد | رایش هر زنگ زداینده باد | |||||
درد رونده طرب آینده باد | ملکت او را به حق کردگار |