منوچهری (مسمطات)/آمد بانگ خروس مذن میخوارگان
ظاهر
آمد بانگ خروس مذن میخوارگان | صبح نخستین نمود روی به نظارگان | |||||
که به کتف برفکند چادر بازارگان | روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان | |||||
باده فراز آورید چارهی بیچارگان | قوموا شرب الصبوح، یا ایها النائمین | |||||
میزدگانیم ما، در دل ما غم بود | چارهی ما بامداد رطل دمادم بود | |||||
راحت کژدم زده، کشتهی کژدم بود | می زده را هم به می دارو و مرهم بود | |||||
هر که صبوحی کند با دل خرم بود | با دو لب مشکبوی، با دو رخ حور عین | |||||
ای پسر میگسار، نوش لب و نوش گوی | فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی | |||||
ما سیکی خوارنیک، تازه رخ و صلحجوی | تو سیکی خواربد، جنگ کن و ترشروی | |||||
پیش من آور نبید در قدح مشکبوی | تازه چو آب گلاب، پاک چو ماء معین | |||||
در همه وقتی صبوح خوش بودی ابتدی | بهتر و خوشتر بود وقت گل بسدی | |||||
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی | در شده آب کبود در زره داودی | |||||
آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی | و آمده اندر شراب آن صنم نازنین | |||||
بر کف من نه نبید، پیشتر از آفتاب | نیز مسوزم بخور، نیز مریزم گلاب | |||||
میزدگان را گلاب باشد قطرهی شراب | باشد بوی بخور، بوی بخار کباب | |||||
آخته چنگ و چلب، ساخته چنگ و رباب | دیده به شکر لبان، گوش به شکر توین | |||||
خوشا وقت صبوح، خوشا می خوردنا | روی نشسته هنوز، دست به می بردنا | |||||
مطرب سرمست را با رهش آوردنا | وز کدوی بربطی باده فرو کردنا | |||||
گردان در پیش روی بابزن و گردنا | ساغرت اندر یسار، شاهدت اندر یمین | |||||
کرده گلو پر ز باد قمری سنجابپوش | کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش | |||||
بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش | در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش | |||||
سوسن کافور بوی، گلبن گوهر فروش | وز مه اردیبهشت کرده بهشت برین | |||||
شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه | شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه | |||||
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه | بدرقهی رایگان بی طمع و مخرقه | |||||
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه | خرمن در و عقیق بر همه روی زمین | |||||
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته | زاغ سیه پر و بال غالیه آمیخته | |||||
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته | وز سم اسبش به راه لل تر ریخته | |||||
در دهن لاله باد، ریخته و بیخته | بیخته مشک سیاه، ریخته در ثمین | |||||
سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار | چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار | |||||
مرغ نهاد آشیانبر سر شاخ چنار | چون سپر خیزران بر سر مرد سوار | |||||
گشت نگارین تذرو پنهان در کشتزار | همچو عروسی غریق در بن دریای چین | |||||
وقت سحرگه کلنگ تعبیهای ساختهست | وز لب دریای هند تا خزران تاختهست | |||||
میغ سیه بر قفاش تیغ برون آختهست | طبل فرو کوفتهست، خشت بینداختهست | |||||
ماه نو منخسف در گلوی فاختهست | طوطیکان با نوا، قمریکان با انین | |||||
گویی بط سپید جامه به صابون زدهست | کبک دری ساقها در قدح خون زدهست | |||||
بر گلتر عندلیب گنج فریدون زدهست | لشکر چین در بهار بر که و هامون زدهست | |||||
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زدهست | خیمهی او سبزگون، خرگه او آتشین | |||||
از دم طاووس نر ماهی سربر زدهست | دستگکی موردتر، گویی برپر زدهست | |||||
شانگکی ز آبنوس هدهد بر سرزدهست | بر دو بناگوش کبک غالیهی تر زدهست | |||||
قمریک طوقدار گویی سر در زدهست | در شبه گون خاتمی، حلقهی او بینگین | |||||
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمدهست | کم سخن عندلیب دوش به گوش آمدهست | |||||
از شغب خردما لاله به هوش آمدهست | زیر به بانگ آمدهست بم به خروش آمدهست | |||||
نسترن مشکبوی مشکفروش آمدهست | سیمش در گردنست، مشکش در آستین | |||||
چون تو بگیری شراب مرغ سماعت کند | لاله سلامت کند، ژاله وداعت کند | |||||
از سمن و مشک و بید، باغ شراعت کند | وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند | |||||
شاخ گل مشکبوی زیر ذراعت کند | عنبرهای لطیف، گوهرهای گزین | |||||
باد عبیر افکند در قدح و جام تو | ابر گهر گسترد در قدم و گام تو | |||||
یار سمنبر دهد بوسه بر اندام تو | مرغ روایت کند شعری بر نام تو | |||||
خوبان نعره زنند بر دهن و کام تو | در لبشان سلسبیل در کفشان یاسمین |