معجم البلدان/طبرستان
یاقوت حموی در معجمالبلدان در مورد طبرستان چنین آوردهاست:
جغرافیای طبرستان
[ویرایش]بفتح اول و ثانی و کسر ثالث ، مرکب از دو کلمه است : طبر که بمعنی تبر است و استان که بمعنی موضع یا ناحیت است ، و طبری منسوب بدان است . و آن عبارت است از شهرهای وسیع و بسیاری که من حیث المجموع بدین نام خوانده شده است . از طبرستان چندان مردمان عالم و ادیب و فقیه برخاسته اند که شمار آنان از حد احصاء خارج است . غالب نواحی آن کوهستان است . شهرهای نامی آن دهستان و جرجان و استرآباد و آمل که کرسی آن محسوب می شود و ساریة (ساری ) که مانند آمل است و شالوس که کم از آمل نیست و بسا باشد که جرجان را از توابع خراسان شمارند، و بسا شهرهای دیگر طبرستان را مازندران نیز نامند و ندانم از چه تاریخ نام مازندران را بر طبرستان نهاده اند، چه در کتابهای باستانی این نام را نیافتم ، و فقط از افواه مردم طبرستان لفظ مازندران را شنیده ام و بدون شک مفهوم هر دو لفظ یکی است . بلاد طبرستان مجاور جیلان و دیلمان واقع و حدود آن ری و قومس و بحر خزر و دیلم و جیل است . من اطراف و جوانب طبرستان را دیده و کوههای آنرا مشاهده کرده ام . سرزمینی است پرآب و درخت های انبوه با شاخه های فروهشته ، دارای میوه ٔ بسیار، اما بلادی است مهیب و هولناک و هوائی بس ناسازوار دارد، ارتفاعات وی کم و اختلاف و منازعه بین مردم آنجا بسیار است .
اینک ما گفتار دانشمندان را درباره بلاد طبرستان و شرح فتوحات اسلامیه ای را که در آن ناحیت انجام یافته و مأخذ اشتقاق کلمه ٔ طبرستان را با آنکه مطالعه کنندگان را سودی نبخشد، مع ذلک از نظر آنکه آنچه از زبان قلم جاری می شود نتیجه ٔ مشاهدات و مسموعات خود ما می باشد بیان میکنیم . علمای فن جغرافیا گفته اند:طیلسان (طالشان ) و طالقان و خراسان ، جز خوارزم از فرزندان اشبق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام اند، و دیلم پسران کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام میباشند، و بیشتر آنان کوههای ولایت خود را به نام خویش نامگذاری کرده اند. مگر ایلام که گروهی از دیلمند و آنان از نسل باسل بن ضبةبن ادابن طانجةبن الیاس بن مضر هستند، و ساکنان موقان و جبال آن که آنها نیز از نژاد طبرستانی اند، از اولاد کماشج بن یافث بن نوح علیه السلام بشمار روند.از ایرانیان ثقة و مقبول القول روایت است : وقتی در لشکریان یکی از اکاسره ، گروه بسیاری از گنهکاران واجب القتل گرد آمده بودند و از شاهنشاه طلب بخشایش و قبول توبه می کردند، کسری با وزراء خویش در مقام مشاورت برآمد، و نخست از شماره ٔ آنان پرسش کرد، گفتند گنهکاران خلق بسیاری می باشند، کسری گفت : جایگاهی فراهم آورید تا همگی را در یکجای دربند و زندان نهیم ، آنگاه فرمان دادند تا در شهرستانهای کشور محلی مناسب و فراخور گنجایش آنان در نظر گرفته گزارش دهند، مأمورین نیز پس از گردش و تفحص در اطراف و جوانب کشور ایران چون به جبال طبرستان رسیدند مکانی مناسبتر از آنجا نیافتند، و موقع آن جایگاه را بعرض کسری رساندند. کسری فرمان داد تا عامه ٔ گنهکاران را بدان محل انتقال دهند، و آنان را در همان جای بازداشت کنند. محل مذکوردر این تاریخ (مقصود تاریخ تألیف معجم البلدان است ) عبارت است از کوهی که دارای سکنه نیست . پس از سالی ، کسری از حال گنهکاران بازپرسید، و کسی را بپرسش احوال آنان روان داشت ، آن کس فرمان برد، و بجایگاه ایشان برفت ، و کیفیت حال آنان را بسی ناخوش یافت و از نیازمندی آنها به اسباب زندگانی پرسش کرد. گنهکاران به اتفاق کلمت گفتند: تبرها تبرها، و «ها» علامت جمع است در کلام ایرانیان و مقصودشان آن بود که به تبر بسیار نیازمندیم تا درختها را ببریم ، و از قطعات آن آسایشگاهی جهت خویش فراهم سازیم . مأمور بازگشت و ماجرابه عرض رساند. چون کسری بر حال آنان وقوف یافت ، فرمان داد بمیزانی که احتیاج آنان مرتفع شود، برای آنهاتبر آماده سازند، و فرمان بردند. چون سالی بگذشت کسری کرت دیگر کسی را به تفقد احوال ایشان گسیل داشت ، چون فرستاده بدان جایگاه رسید هر یک از آنان را صاحب کاشانه ای یافت ، هنگام بازگشت نیز از آنان پرسید دیگر چه خواهید، گفتند: زنان زنان ، یعنی زن خواهیم . رسول بازگشت و جریان مشاهدات و گفتگوی خویش را با آنان گزارش داد، کسری فرمان داد تا هرچند تن از زنان را که در زندانها هستند بدان کوه نزد گنهکاران فرستند، وچنین کردند. و پس از چندی بر اثر تناسل و توالد بین آنان تعداد آنها روی به فزونی نهاد، و به نام طبرزنان مشهور و معروف گردیده ؛ سپس این لفظ را تعریب کرده طبرستان گفتند. این بود روایتی که از ایرانیان شنیده شده است ؛ ولی آنچه نزد من آشکار و بحقیقت مقرون است و مشاهدتاً نیز از آنها دیده ام این است که اهل این کوهستان پیوسته در جنگ هستند، و بیشتر ساز و سلاح آنها بلکه بطور کلی اسلحه ٔ آنان عبارت از تبر است . و کمتر اتفاق افتد که تنی از درویش یا توانگر آنها را از خرد و بزرگ ببینی که حامل تبر نباشند، گوئی بواسطه ٔ تبر بسیاری که فیمابین آنان مورد استعمال است ، این ناحیت را طبرستان نام نهاده اند چه طبرستان را صرف نظر از تعریب ، جز «جایگاه تبرها» - موضع الاطبار - معنی دیگری نخواهد بود. واﷲ اعلم . ابوالعلاء السروی در وصف طبرستان گفته است ، بروایت ابومنصور النیشابوری :اذا الریح فیها جرت الریح اعجلت فواختها فی الغصن ان تترنمافکم طیرت فی الجوورداً مدثراًیقلبه فیه و ورداً مدرهماًو اشجار تفاح کان ثمارهاعوارض ابکاریضا حکن مغرماًفان عقدتها الشمس فیها حسبتهاخدواً علی القضبان فذاً و توأماًتری خطباءالطیر فوق غصونهاتبث علی العشاق وجداً معتماًدر قدیم ابتدای خاک طبرستان ، آمل ، سپس مامطیر، بوده که بین مامطیر و آمل شش فرسنگ مسافت است . پس از آن ، ویمه است که از مامطیر تا آنجا شش فرسنگ مسافت میباشد، بعد از ویمه ساریة و طمیس است که مابین آن دو شهر نیز شانزده فرسنگ راه است ، و آنجا پایان حدّ طبرستان و جرجان باشد. واز ناحیه ٔ دیلم بر پنج فرسنگ از آمل ، شهری است که آنرا ناتل گویند، سپس شالوس است که سرحد جبل بشمار میرود. این بود شهرهای سهلی (دشتی ) طبرستان و اما شهرهای کوهستانی آن ، یکی کلاراست ، سپس شهر کوچکی است که سعیدآباد نام دارد، پس از آن شهر رویان است و آن بزرگترین شهرهای کوهستانی طبرستان است . آنگاه در کوهستان آنجا از طرف حدود خراسان ، شهری است به نام تمار، و شیّرز و دهستان . چون از ارز بگذری ، به کوههای وندادهرمز خواهی رسید، و از آن کوهها که بگذشتی ، به جبال شروین رسی ، و آن جبال جزو مملکت بن قارن محسوب است . سپس دیلم است و بعد از آن گیلان . بلادری گوید: شهرهای طبرستان هشت است ، از آن جمله ساریه است که از زمان طاهریه مقر حکومت واقع شد، و پیش از آن حاکم نشین طبرستان شهر آمل بود. حسن بن زید، و محمدبن زید نیز آمل را مقر و مقام خود قرار دادند. از رساتیق آمل : اُرَم خاست اعلی و اُرَم خاست اسفل و مِهروان و اصپهبد و نامیه و طمیس میباشد. بین ساریة و سلینة از طریق جبال سی فرسنگ و بین ساریة و مهروان ده فرسنگ و بین ساریة و دریا سه فرسنگ و بین جیلان و رویان دوازده فرسنگ و بین آمل و شالوس که در ناحیه ٔ جبال است بیست فرسنگ وطول طبرستان از جرجان تا رویان سی و شش فرسنگ و عرض آن بیست فرسنگ که سی و شش فرسنگ طول در چهار فرسنگ عرض آن در دست شکری و باقی که سی و شش فرسنگ طول و شانزده فرسنگ عرض باشد، دستخوش جنگلهای کوه و دشت است و عرض از کوه بسوی دریا در نظر گرفته شده است.
فتوح طبرستان
[ویرایش]پادشاهان ایران را رسم چنان بود که پیوسته سپهبدی را بفرمانروائی طبرستان که در حصانت و استورای مشهور جهان بود میفرستادند، و از هنگامی که عقد لوای فرمانروائی سپهبد بسته میشد، وی را از آن شغل معزول نمیکردند تا رخت از این جهان بربندد، آنگاه اگر او را فرزندی بود فرزند وی را بفرمانروائی برقرار میساختند و الا سپهبدی دیگر بجای سپهبد متوفی منصوب میداشتند و این قاعده تا زمان ظهوردولت اسلام جاری و برقرار بود. چون جهانگشائی مسلمانان توسعه یافت و نوبت فتح طبرستان رسید، صاحب طبرستان در ازاء مالی اندک پیشنهاد صلح کرد و مسلمانان نیزپذیرفتند، چه از صعوبت مسلک طبرستان باخبر بودند و امر طبرستان بدین منوال دوام داشت تا زمانی که عثمان بن عفان بسال 29 هَ . ق . سعیدبن العاصی را به ولایت کوفه و عبداﷲبن عامربن کریزبن حبیب بن عبد شمس را به ولایت بصره برگماشت . در این هنگام مرزبان طوس نامه ای به سعیدبن العاصی و نامه ای نیز به عبداﷲبن عامر نوشت ،و آنان را به خراسان خواند، و به هر یک وعده ٔ تولیت طبرستان داد مشروط بر آنکه به جنگ و کارزار اقدام وبر صاحب طبرستان غلبه کنند. ابن عامر پیشی جست و به خراسان رفت ، اما سعیدبن العاصی آهنگ طبرستان کرد و بنابه قول مورخین امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز در این سفر با سعیدبن العاصی بودند. برخی گفته اند سعیدبن العاصی بی آنکه از کسی نامه ای به او رسد از کوفه رهسپار طبرستان شد چون به طبرستان رسید با صاحب طبرستان کارزار کرد و طمیشة و نامیه را بگشود. (نامیه قریه ای است ) پادشاه جرجان از در صلح داخل شد، و بر عهده خود گرفت که دویست هزار درهم بغلیه ٔ وافیه بپردازد، و ایفاء تعهد کرد: و از جمله شهرهائی را که سعیدبن العاصی گشود، رویان و دنباوند بود، و اهالی جبال سعید را مالی بخشیدند. چون نوبت خلافت به معاویه رسید مصقلةبن هبیرة را والی طبرستان کرد، وی با بیست هزار تن به طبرستان شد و داخل شهر گردید، گروهی را اسیر کرد و بسیاری را بکشت . همین که از تنگه ها و جایهای دشوار کوه بگذشت در حین خروج دشمن بر او و سپاهیان وی ناگهان حمله برد و از قلل جبال او و همراهان وی را سنگباران کردند؛ بنحوی که بیشتر سپاهیان مصقله هلاک شدند، و از آن روز این مثل در زبانها و بین مردم سائر شد: لایکون هذا حتی یرجع مصقلة من طبرستان . از آنگاه مسلمانان هر موقع آهنگ کارزار بلاد طبرستان میکردند از اینکه به اندرون شهرداخل شوند خودداری و سخت پرهیز می کردند تا هنگامی که ایام سلیمان بن عبدالملک ، یزیدبن المهلب والی خراسان شد و رحل اقامت بطبرستان افکند، اصبهبذ از دیلم کمک لشکری خواست و دیلمیان برای او مدد فرستادند؛ یزیدبن المهلب روزی چند با اصبهبذ بجنگید تا آنکه اصبهبذخواهان صلح گردید و بر عهده گرفت که در هر سال چهارمیلیون و هفتصدهزار درهم مثقالی بپردازد، و چهارصد بار زعفران هدیه فرستد، و همه ساله چهارصد تن مرد که هر یک سپری بر سر نهاده و قنطاری از سیم و بالشی از حریر همراه داشته باشند روانه دارد. یزیدبن المهلب رویان و دنباوند را فتح کرد: و اهل طبرستان مواد قرارداد صلح را گاهی اجرا و گاهی از انجام آن سرپیچی می کردند، تا دوره ٔ خلافت به مروان بن محمد رسید، اهالی طبرستان نقض عهد کردند و از آنچه تعهد کرده بودند همه ساله به دربار خلافت بفرستند سر باز زدند. چون سفاح برمسند خلافت بنشست ، عاملی به طبرستان روانه داشت . اهالی با او نیز از در آشتی درآمدند، و با تقدیم مالی او را از خود راضی کردند. سپس با وی هم بفریب و مکر رفتار کردند و بسیاری از مسلمانان را بکشتند.
جنگ با اسپهبد خورشید
[ویرایش]در این اثنا نوبت خلافت منصور دررسید، وی خازم بن خزیمة التمیمی و روح بن حاتم المهلبی را به همراهی مرزوق ابوالخصیب به طبرستان روانه ساخت و چون وارد طبرستان شدند، تا چندی با اهالی در مدافعه و زد و خورد بودند، لکن از مدافعات خود نتیجه نبردند، و کار بر ایشان تنگ گردید هر سه تن با یکدیگر اتفاق کردند که بحکم : الحرب خُدعةٌ با اهالی طبرستان از در مکر و فریب داخل شوند، از این رو خازم و روح با ابوالخصیب نزاعی دروغین کردند، و او را بسیار بزدند، و موی سر و ریش او را بتراشیدند تا او نیز بر اصبهبذ حیله ورزد. ابوالخصیب با حالی پریشان نزد اصبهبذ رفت و از عمال خلیفه شکایت برد، چون اصبهبذ او را نالان و بدحال یافت ، وی را تفقد کرد و رقت برد و رفته رفته او را از خواص دربار خود کرد، از این رو ابوالخصیب نیز به هر حیله ای که توانست ملک طبرستان را از حیطه ٔ اقتدار اصبهبذ بیرون آورد و آنجا را مالک شد. عمربن ابی العلا که بشاربن برد این شعر را در وصف او سروده است :اذا ایقظتک حروب العدی فنبه لها عُمراً ثم نم قصابی بود ازاهل ری ، گروهی را با خود همراه ساخت و با دیلمیان کارزار کرد و نیک امر لشکر اسلام را به کفایت مقرون داشت . جهوربن مرار العجلی وی را نزد منصور فرستاد، منصور او را منزلتی بخشید. و فرماندهی لشکر به وی بازگذاشت و روز به روز مقامش بالا رفت تا والی طبرستان شد و سرانجام در خلافت مهدی شهادت یافت .
فرمانروایی مازیار
[ویرایش]سپس موسی بن حفص بن عمربن العلاء و مازیاربن قارن ، جبال شروین طبرستان را که سخت ترین و استوارترین کوهها بشمار میرود در روزگار مأمون خلیفه فتح کردند، مأمون پس از این فتح ولایت طبرستان را بالاستقلال بمازیار سپرد و نام وی را بمحمد تبدیل ساخت ، و درجت اصبهبذی به او بخشید، و وی تا پایان زندگانی مأمون والی آنجا بود. معتصم نیز که بخلافت نشست امر ولایت طبرستان را بدو محول داشت . مازیار هم مدتی فرمان خلیفه برد، اما عاقبت پس از آنکه شش سال از خلافت معتصم بگذشت نافرمانی کرد و با خلیفه مخالفت ورزید. معتصم به عبداﷲبن طاهر که از دربارخلافت فرمانروای مشرق بود و بر تمام خراسان ، ری ، قومس و جرجان حکومت داشت ، نامه ای نوشت و به وی فرمان داد که با مازیار بجنگد. طاهر، عبداﷲبن الحسن بن الحسین را با گروهی از مردم خراسان بسوی مازیار گسیل داشت .معتصم نیز محمدبن ابراهیم بن مصعب را با گروهی از لشکریان بمدد عبداﷲبن طاهر بفرستاد. همین که سپاهیان آهنگ مازیار کردند، وی پیشدستی کرد و بدون عهد و پیمانی خویشتن را تسلیم حسن بن الحسین ساخت و حسن نیز مازیار را بگرفت و او را در سال 225 هَ . ق . به سر من رأی نزد معتصم روانه داشت . معتصم فرمان داد او را تازیانه زنند و چندان او را تازیانه زدند که در زیر تازیانه جان بداد و سپس او را با بابک خرمی بر یک دار آویختند (در عقبه ای که در مقابل مجلس شرطه واقع است ).
عبداﷲبن طاهر
[ویرایش]پس از مازیار تقلد امر طبرستان بر عهده ٔ عبداﷲبن طاهر محول شد، در عهد ولات طبرستان که دست نشانده ٔ عباسیان بودند، امر مهمی رخ نداد و تاریخ انتصاب هر یک از آنان نیز بر ما نامحقق است . پس از عبداﷲبن طاهر پسرش طاهربن عبداﷲ به ولایت طبرستان منصوب شد، طاهر برادر خویش سلیمان بن عبداﷲبن طاهر را چندی در طبرستان جانشین خویش ساخت . حسن بن زیدالعلوی الحسنی در سال 249هَ . ق . بر سلیمان خروج کرد و وی را از طبرستان بیرون راند و خود بر آنجا غلبه یافت و طبرستان او را مسلم گردید تا فرمان یافت . پس از مرگ حسن بن زید برادرش محمدبن زید جانشین وی شد... (معجم البلدان ج 3 صص 501 - 507)