مسعود سعد سلمان (قطعات)/کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب

از ویکی‌نبشته
مسعود سعد سلمان (قطعات) از مسعود سعد سلمان
(کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب)
  کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید  
  اگر غم دل من جمله عمر می بودی به گیتی اندر بی‌شک بماندمی جاوید  
  همی بپیچم از رنج دل چو شوشه‌ی زر همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید  
  امید نیست مرا کز کسی امید بود امید منقطع و منفطع امید امید  
  نگر چگونه بود حال من که در شب و روز چرا غم از مهتاب است و آتش از خورشید  
  سپید گشت به من روی روزگار و کنون همی سیاه کند روزگارم اینت سپید!