مسعود سعد سلمان (قصاید)/تا کی دل خسته در گمان بندم
ظاهر
تا کی دل خسته در گمان بندم | جرمی که کنم بر این و آن بندم | |||||
بدها که ز من همی رسد بر من | بر گردش چرخ و بر زمان بندم | |||||
ممکن نشود که بوستان گردد | گر آب در اصل خاکدان بندم | |||||
افتاده خسم چرا هوس چندین | بر قامت سرو بوستان بندم | |||||
وین لاشه خر ضعیف بدره را | اندر دم رفته کاروان بندم | |||||
وین سستی بخت پیر هر ساعت | در قوت خاطر جوان بندم | |||||
چند از غم وصل در فراق افتم | وهم از پی سود در زیان بندم | |||||
وین دیدهی پرستاره را هر شب | تا روز همی بر آسمان بندم | |||||
وز عجز دو گوش تا سپیده دم | در نعره و بانگ پاسبان بندم | |||||
هرگز نبرد هوای مقصودم | هر تیر یقین که در گمان بندم | |||||
کز هر نظری طویلهی لل | بر چهرهی زرد پرنیان بندم | |||||
چون ابر ز دیده بر دو رخ بارم | باران بهار در خزان بندم | |||||
خونی که ز سرخ لاله بگشایم | اندر تن زار ناتوان بندم | |||||
بر چهرهی چین گرفته از دیده | چون سیل سرشک ناردان بندم | |||||
گویی که همی گزیده گوهرها | بر چرم درفش کاویان بندم | |||||
از کالبد تن استخوان ماندم | امید درین تن از چه سان بندم | |||||
زین پس کمری اگر به چنگ آرم | چون کلک کمر بر استخوان بندم | |||||
از ضعف چنان شدم که گر خواهم | ز اندام گره چو خیزران بندم | |||||
در طعن چو نیزهام که پیوسته | چون نیزه میان به رایگان بندم | |||||
کار از سخن است ناروان تا کی | دل در سخنان ناروان بندم | |||||
در خور بودم اگر دهان بندی | مانند قرابه در دهان بندم | |||||
یک تیر نماند چون کمان گشتم | تا کی زه جنگ بر کمان بندم | |||||
نه دل سبکم شود ز اندیشه | هرگاه که در غم گران بندم | |||||
شاید که دل از همه بپردازم | در مدح یگانهی جهان بندم | |||||
منصور که حرز مدح او دایم | بر گردن عقل و طبع و جان بندم | |||||
ای آنکه ستایش ترا خامه | بر باد جهندهی بزان بندم | |||||
بر درج من آشکار بگشاید | بندی که ز فکرت نهان بندم | |||||
در وصف تو شکل بهرمان سازم | وز نعت تو نقش بهرمان بندم | |||||
در سبق، دوندگان فکرت را | بر نظم عنان چو در عنان بندم | |||||
از ساز، مرصع مدیحت را | بر مرکب تیزتک روان بندم | |||||
هرگاه که بکر معنییی یابم | زود از مدحت بر او نشان بندم | |||||
پیوسته شراع صیت جاهت را | بر کشتی بحر بیکران بندم | |||||
تا در گرانبهای دریا را | در گوهر قیمتی کان بندم | |||||
گردون همه مبهمات بگشاید | چون همت خویش در بیان بندم | |||||
بس خاطر و دل که ممتحن گردد | چون خاطر و دل در امتحان بندم | |||||
صد آتش با دخان برانگیزم | چون آتش کلک دردخان بندم | |||||
در گرد و حوش، من به پیش آن | سدی ز سلامت و امان بندم، | |||||
گر من ز مناقب تو تعویذی | بر بازوی شرزهی ژیان بندم | |||||
من گوهرم و چو جزع پیوسته | در خدمت تو همی میان بندم | |||||
دارم گلهها و راست پنداری | کردهست هوای تو زبانبندم | |||||
ناچار امید کج رود چون من | در گنبد گجرو کیان بندم | |||||
آن به که به راستی همه نهمت | در صنع خدای غیبدان بندم |