مسعود سعد سلمان (قصاید)/بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو؟
ظاهر
بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو؟ | واکنون صفات خویش کنم یاصفات تو؟ | |||||
رفتی و هست بر جا از تو ثنای خوب | مردی و زنده ماند ز تو مکرمات تو | |||||
دیدی قضای مرگ و برون رفتی از جهان | نادیده چهرهی تو بنین و بنات تو | |||||
خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد | زین در میان حسرت و غربت ممات تو | |||||
گر بسته بود بر تو در خانهی تو بود | بر هر کسی گشاده طریق صلات تو | |||||
تو ناامید گشتی از عمر خویشتن | نومید شد به هرجا از تو عفات تو | |||||
نالد همی به زاری و گرید همی به درد | آن کس که یافتی صدقات و زکات تو | |||||
بر هیچکس نماند که رحمت نکردهای | کز رحمت آفرید خداوند ذات تو | |||||
مانا که پیش خواست ترا کردگار از آنک | شادی نبود هیچ ترا از حیات تو | |||||
خون جگر ز دیده برون افکند همی | مسکین برادر تو سعید از وفات تو | |||||
گوید که با که گویم اکنون غمان دل | وز که کنون همی شنوم من نکات تو | |||||
اندوه من به روی تو بودی گسارده | و آرام یافتی دل من از عظات تو | |||||
جان همچو خون دیده ز دیده براندمی | گر هیچ سود کردی و بودی نجات تو | |||||
از مرگ تو به شهر خبر چون کنم که نیست | دشمنترین خلق جهان جز نعات تو | |||||
ایزد عطا دهادت دیدار خویشتن | یکسر کناد عفو همه سیت تو |