مسعود سعد سلمان (قصاید)/ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من
ظاهر
ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من | ای نیکخواه عمر من و غمگسار من | |||||
رفتی تو وز غم تو نیابم همی قرار | با خویشتن ببردی مانا قرار من | |||||
مهجورم و به روز، فراق تو جفت من | رنجورم و به شب، غم تو غمگسار من | |||||
خوردم به وصلت تو بسی بادهی نشاط | در فرقت تو پیدا آمد خمار من | |||||
دانم همی که دانی در فضل دست من | و اندر سخن شناختهای اقتدار من | |||||
بد روزگار گشت و فرو ماند و خیره شد | بدخواه روزگار من از روزگار من | |||||
کانجا به حضرت اندر دهگان دشمنم | پیدا همی نیاید در ده هزار من | |||||
گریان شده است و نالان چون ابر نوبهار | نادیده یک شکوفه هنوز از بهار من | |||||
گر بحر گردد او نبود تا به کعب من | ور باد گردد او نرسد با غبار من | |||||
آن گوهرم که گوهر زیبد مرا صدف | و آن آتشم که آتش زیبد شرار من | |||||
وان شیرم از قیاس که چون من کنم زئیر | روبه شوند شیران در مرغزار من | |||||
گر دهر هست بوتهی هر تجربت چرا | گردون همی گرفت نداند عیار من؟ | |||||
بر روزگار فاضل بسیار باشدم | گر او کند به راستی و حق شمار من | |||||
ای یادگار مانده جهان را ز اهل فضل | بس باشد این قصیده ترا یادگار من | |||||
هرگز نبود همت من در خور یسار | هرگز نبود در خور همت یسار من | |||||
ای همچو آشکار من و هم نهان من | دانستهای نهان من و آشکار من | |||||
یکره بیا بر من و کوتاه کن غمم | وز بهر خود دراز مدار انتظار من | |||||
ای بحر رادمردی از بهر من بگیر | ای شعرهای چون گهر شاهوار من |