پرش به محتوا

مرده‌خورها (داستان کوتاه)

از ویکی‌نبشته
داستان کوتاه «مرده‌خورها»، نوشتهٔ صادق هدایت، نخستین بار در سال ۱۳۰۹ خورشیدی همراه با هشت داستان دیگر در مجموعهٔ زنده‌بگور در تهران منتشر شد.

مرده‌خورها

 

چراغ نفتی که سر طاقچه بود دود میزد، ولی دو نفر زنی که روی مخده نشسته بودند ملتفت نمیشدند. یکی از آنها که با چادر سیاه آن بالا نشسته بود بنظر میآمد که مهمان است، دستمال بزرگی در دست داشت که پی‌درپی با آن دماغ می گرفت و سرش را میجنبانید. آن دیگری با چادر نماز تیره رنگ که روی صورتش کشیده بود ظاهراً گریه و ناله میکرد - در باز شد هووی او با چشمهای پف‌آلود قلیان آورد جلو مهمان گذاشت و خودش رفت پائین اطاق نشست. زنی که پهلوی مهمان نشسته بود ناگهان مثل چیزیکه حالت عصبانی باو دست بدهد، شروع کرد به گیس کندن و سر و سینه زدن:

- بی‌بی خانم جونم: این شوهر نبود یک پارچه جواهر بود؛ خاک بر سرم بکنند که قدرش را ندانستم! خانم این مرد یک تو بمن نگفت... شوهر بیچاره‌ام. ورپرید او نمرد، او را کشتند.

چادر از سرش افتاد، موهای حنابسته روی صورتش پریشان شد، خودش را انداخت روی تشک و غش کرد.

بی‌بی خانم همینطور که قلیان زیر لبش بود رو کرد به هوو:

- نرگس خانم کاه‌گل و گلاب اینجا بهم نمیرسد؟

نرگس با خونسردی بلند شد از سر رف شیشه گلاب را برداشت داد بدست مهمان و آهسته گفت:

- این غشها دروغی است، همانساعتی که مشدی چانه می انداخت دست کرد ساعت جیبش را درآورد.

بی‌بی خانم بازوهای ناخوش را مالش داد، گلاب نزدیک بینی او برد حالش سر جا آمد نشست و میگفت:

- دیدی چه بروزم آمد؟ بی‌بی خانم، همین امروز صبح بود، مشدی توی رختخوابش نشسته بود بمن گفت: یک سیگار چاق کن بده من. سیگار را دادم بدستش کشید. خانم انگار که بدلش اثر کرده بود، بعد گفت که من دیگر میمیرم، اما چه بکنم با این خجالتهای تو؟ گفتم الهی تو زنده باشی. گفت از بابت حسن دلم غرس است میدانم که گلیمش را از آب بیرون میکشد ولی دلم برای تو میسوزد، اگر برای خانه یک بخشش‌نامه بنویسی من پایش را مهر میکنم.

بی‌بی خانم سینه‌اش را صاف کرد: منیجه خانم حالا بنیه‌ات را از دست نده. انشاالله پسرت تن‌درست باشد.

قلیان را بی‌بی خانم داد به منیژه که گرفت و النگوهای طلا به مچ دستش برق زد.

منیژه خانم: - نه بعد از مشدی رجب من دیگر نمیتوانم زنده باشم، یک زن بیچاره، بی‌دست‌وپا، تا گلویم قرض، پسرم هم در این شهر نیست نمیتوانم در این خانه بمانم، جل زیر پایم هم مال بچه صغیر است، بی‌بی خانم: - آن خدابیامرز همان وقتیکه روبه‌قبله بود بمن گفت کلیدم را دریاب تا بدست کسی نیفتد.

نرگس پائین اطاق هق‌هق گریه میکند.

بی‌بی خانم: - خدا بند از پیش خدا نبرد! همین هفته پیش بود رفتم در دکان مشدی برای بچه رقیه سرنج بخرم. خدا بیامرزدش هرچه کردم پولش را از من نگرفت، گفت سید خانم شما حق آب‌وگل دارید خانم مشدی چه ناخوشی گرفت که اینطور نفله شد؟

منیژه - سه شب و سه روز بود که من خواب بچشمم نیامد. خانم، من بالین این مرد جانفشانی کردم، رفتم از مسجد جمعه برایش دعای بیوقتی گرفتم، حکیم موسی را برایش آوردم گفت ثقل سرد کرده منهم تا توانستم گرمی بنافش بستم، برایش گل‌گاوزبان دم کردم زنیان و بادیان، سنبله‌تیپ، گل خارخاسک، تاج‌ریزی، برگ نارنج بخوردش دادم، دو روز بود حالش بهتر بود، امروز صبح من پهلوی رختخواب او چرت میزدم دیدم مشدی دست کشید روی زلفهایم گفت: - منیجه تو بپای من خیلی زحمت کشیدی حالا دیگر هر بدی هر خطائی کردم ما را ببخش، حلالمان بکن، اگر من سر تو زن گرفتم برای کنیزی تو بود. دو بار گفت ما را حلال بکن! من واسه‌رنگ رفتم تو دلش: - پا شو سر پا چرا مثل خاله‌زنیکه‌ها حرف میزنی؟ برو در دکانت سر کار و کاسبی. خانم من رفتم یک چرت بخوابم نرگس را فرستادم پیش مشدی تا اگر لازم شد دست زیر بالش بکند. اما بی‌بی خانم، بجان یکدانه فرزندم اگر بخواهم دروغ بگویم، نزدیک ظهر که بیدار شدم دیدم حالش بدتر شده، همین یکساعتی که از او منفک شدم!...

بی‌بی خانم با دستمالی که در دستش بود دماغ گرفت و سرش را با حالت پرمعنی تکان داد.

نرگس! حالا دست پیش گرفته تا پس نیفتد! همچین تنهاتنها بقاضی نرو. تا آن خدابیامرز زنده بود بخونش تشنه بودی، حالا یکهو عزیز شد؟ برایش پستان بتنور میچسباند! خوب کمتر ننه‌من‌غریبم دربیار، بی‌بی خانم، خیر از جوانیم نه‌بینم اگر بخواهم دروغ بگویم، من همه‌اش پرستاری مشدی را میکردم، او همه‌اش میخورد و میخوابید. حالا دارد تو چشمم بمن نارو میزند، یعنی من او را کشتم؟ چرا آن کسی او را نکشد که کلید و همه در و بند زیر دستش بود و در اطاق را بروی من بست.

منیژه: چه فضولیها: کسی با تو حرف نمیزد مثل نخود همه آش خودت را قاتی هر حرفی میکنی، میدانی چیست آن ممه را لولو برد من دیگر مجیزت را نمیگویم.

بی‌بی خانم - صلوات بفرستید بر شیطان لعنت بکنید. نرگس خانم شما بروید بیرون.

نرگس گریه‌کنان از در بیرون رفت.

منیژه: - ای، اگر بخت ما بخت بود دست خر برای خودش درخت بود. تو دانی و خدا روزگار مرا تماشا بکنید، من چطور میتوانم با این زنیکه کولی قرشمال توی این خانه بسر ببرم؟

بی‌بی خانم: - کم‌محلی از صد تا چوب بدتر است.

منیژه: - بهرحال خانم چه برایتان بگویم؟ من دم حوض بودم یکمرتبه دیدم نرگس تو سرش میزد و میگفت: بیائید که مشدی از دست دررفت. خانم روز بد نبینید دویدم وارد اطاق شدم دیدم مشدی مثل مار بخودش می‌پیچد، نفس‌نفس میزد، یکهو پس افتاد دندانهایش کلید شد. رنگش مثل ماست پرید، دماغش تیغ کشید، سیاهی چشمهایش رفت. تنش مثل چوب خشک شد، نفسش بند آمد، من کاری که کردم دویدم آینه آوردم، جلو دهنش گرفتم، انگاری که یکسال بود نفس نمی کشید، خانم تو سرم زدم، موهایم را چنگه‌چنگه کندم. خدا نصیب هیچ تنابنده‌ای نکند، بعد رفتم از همان تربتی که شما از کربلا سوغات آورده بودید در استکان گردانیدم ریختم به حلقش. دندانهایش کلید شده بود، آب تربت از دور دهنش میریخت، بعد چشمهایش را بستم، چک‌وچونه‌اش را بستم، فرستادم پی آشیخ علی، او را وکیل دفن‌وکفن کردم، بیست تومان باو دادم، خانم نعش دو ساعت بزمین نماند! حالا لابد او را بخاک سپرده‌اند.

منیژه قلیان را داد بدست بی‌بی خانم.

بی‌بی خانم سرش را تکان داد: - خوشا بسعادتش! خانم از بسکه ثوابکار بوده. روحش را زود خلاص کردند، خدا غرق رحمتش بکند. نعش ما را بگو که چند روز بزمین میماند! خانم، مشدی چه سن‌وسالی داشت؟

منیژه: - بمیرم الهی، باز هم جوان بود، اس‌وقسش درست بود. خودش همیشه میگفت، شاه شهید را که تیر زدند ۴۰ سالش بود، تا حالا هم ۲۰ سال میشود. خانم ۵۰ سال برای مرد چیزی نیست. تازه جاافتاده و عاقل‌مرد بود. نرگس او را چیزخور کرد. کاشکی خدا بجای او مرا میکشت. از این زندگی سیر شده‌ام.

بی‌بی خانم: - دور از جانتان باشد. اما خوشا بسعادتش که مرده‌اش بزمین نماند! خانم خدا پاک میکند و خاک میکند. ما گناهکارها را بگو که زنده مانده‌ایم. خدا همه بنده‌های خودش را بیامرزد.

نرگس وارد اطاق میشود: - شیخ علی آمده ۵ تومان از بابت کفن‌ودفن میخواهد.

منیژه: - در دیزی باز است، حیای گربه کجاست؟ هان، مرده‌خورها بو میکشند، حالا میان هیر و ویر قلمتراش بیار زیر ابرویم را بگیر! همه بدبختیها بکنار، دو بدست آشیخ افتاده میخواهد گوش من زن بیچاره را ببرد. این پول مال بچه صغیر است. یکی از دوستان جون‌جونیش، از هم‌پیاله‌ها نیامد اقلا هفت قدم دنبال تابوت او راه برود، همه مگس دور شیرینی بودند! یوزباشی دیروز آمده بود احوالپرسی. سوز و بریز میکرد. میگفت: همه اینها فرع پرستاری است. چرا شله‌اش نپخته است؟ چرا حکیم خوب نیاوردید؟ امروز فرستادم خبرش کردم تا ما که مرد نداریم بکارهایمان رسیدگی بکند. بهانه آورده بود که در عدلیه مرافعه دارد. (به نرگس) خوب بگو بیاید به‌بینم چه میگوید؟

نرگس قلیان را برداشته از در بیرون میرود؟

منیژه دو باره شروع میکند به زنجموره: - شوهر بیچاره‌ام! مرا بی‌کس‌وبانی گذاشت! چه خاکی بسرم بریزم؟ سر سیاه زمستان یک مشت بچه بسرم ریخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگی!

شیخ علی وارد میشود. با عمامه بزرگ و لهجهٔ غلیظ: سلام علیکم! خدا شما را زنده بگذارد، پسرتان سلامت بوده باشد، سایه‌تان از سر ما کم نشود، خدا آن مرحوم را بیامرزد. چقدر به بنده التفات داشت. حالا باید یکی بمن تسلیت بدهد، خانم مرگ بدست خداست، بی اراده خدا برگ از درخت نمی‌افتد. ماهم بنوبه خودمان میرویم، مصلحتش اینطور قرار گرفته بود، از دست ما بنده‌های عاجز کاری ساخته نیست، اگر بدانید خانم تابوت چه‌جور صاف میرفت!

بی‌بی خانم: - خوشا به سعادتش - خانم، تابوت او صاف میرفته؟

منیژه - خوب بگوئید به‌بینم مرده را بخاک سپردید؟ کارتان تمام شد؟

آشیخ: - خانم به‌بخشید اگر این قضیه مولمه را به شما یادآوری میکنم، ولی ۵ تومان از مخارج کم آمده، صورت حسابش حاضر است. مزد گورکن بزمین مانده.

منیژه: - حالا مرده را در سر قبر آقا به امان خدا گذاشتید؟

آشیخ: - نه گورکن آنجاست.

بی‌بی خانم: - پدر بی‌کسی بسوزد!

منیژه: - من بیچاره از کجا پول آورده‌ام؟ اگر سراغ کرده‌اید که مشدی صد دینار پول داشته دروغ است، این جلی که زیر پایم افتاده مال توله‌تفلیسیهای نرگس است، مگر نشنیدی. که زن جوان و مرد پیر - سبد بیار جوجه بگیر، پناه بر خدا توی آن اطاق یک جوال خالی کرده! چرا نمیروید از او بگیرید؟ منکه گنج قارون زیر سرم نیست، من یک زن لچک‌بسر از همه جا بی‌خبر آه ندارم که با ناله سودا بکنم، از کجا آورده‌ام پای کی حساب میشود؟ جلد باشیدها، یک قبض بنویسید تا بعد یکنفر مرد پیدا بشود رسیدگی بکند.

آشیخ: - خدا سایه‌تان را از سر ما کم نکند البته خدمات من را هم در نظر دارید، چشم چشم همین الآن.

چمباتمه نشسته روی یک تکه کاغذ چیزی نوشته میدهد بدست منیژه، او هم دست کرده از کیسه‌ای که بگردنش آویخته چند اسکناس بیرون میآورد شمرده میدهد به آشیخ و قبض رسید را در کیسه میگذارد.

منیژه باز شروع میکند به زنجموره: - من بیوه‌زن با خون جگر صد دینار اندوخته بودم، اینهم مال زیارت بود، کی دیگر به من پس میدهد؟ ختم را کی ورگذار میکند؟ مخارج شب هفت را کی میدهد؟

آشیخ: - دستتان درد نکند، خانم تا مرا دارید از چه میترسید؟ همه‌اش بگردن خودم، مشدی آنقدرها بگردن من حق دارد. بنده را فراموش نکنید (از در بیرون میرود).

بی‌بی خانم: - شب مرگ کسی در خانه‌اش نمیخوابد! خوشا بسعادتش که مرده‌اش بزمین نماند!

منیژه: - کاشکی مرا هم برده بود، این هم زندگی شد؟ فکرش را بکنید که تا حالا ٥٠ تومان خرج کرده‌ام، همه‌اش را از جیب خودم دادم. از فردا من چطور میتوانم توی این خانه با نرگس به جوال بروم؟ نمیدانید چه آفتی است! (نگاه میکند) واه پناه بر خدا؟ مویش را آتش زدند، کم بود جن و پری یکی هم از دریچه بپری! ننه تابوتش را هم با خودش آورده! (ناله میکند).

در باز شد نرگس و مادرش وارد میشوند.

مادر نرگس: - سلام، چه بوی نفتی میآید! مگر شما آدم نیستید توی این اطاق نشسته‌اید؟

نرگس میرود فتیله چراغ را پائین میکشد، بی‌بی خانم نیمه‌خیز جلو مادر نرگس بلند شده مینشیند. نرگس سرش را پائین انداخته گریه میکند، مادرش چاق و موهای خاکستری دارد.

(به دخترش): - ننه اینجور گریه نکن! خدا را خوش نمی آید، توی این خانه تو و بچه‌هایت بی‌کس هستید، همه خاله‌اند و خواهرزاده - شما بیجید و حرامزاده! آخر تو یک صورت ظاهر هم میخواهی. اگر بنا بود کسی بیوه‌زن نشود قربانش بروم ام‌البنی بیوه‌زن نمیشد. چهار طرف خودت را بپا، نگذار آل‌وآشغالها را زیر و رو بکنند.

نرگس گریه‌کنان از در بیرون میرود.

مادر نرگس: - میدانید چه است؟ من از آن بیدها نیستم که از این بادها بلرزم. خوب، مرگ یکبار شیون هم یکبار. حالا که آن خدابیامرز رفت، اما من آمده‌آم تکلیف دخترم را معین بکنم. از فردا دخترم با سه تا بچه قد و نیمه‌قد روی دستش باید زندگی بکند. من میخواستم همین امشب در و پیکر را بدهید مهروموم بکنند، اگرچه خدا دهن باز را بی روزی نمیگذارد، اما تا این بچه‌های صغیر از آب‌وگل دربیایند دم شتر بزمین میرسد. باید هرچه زودتر وکیل و وصی را معین بکنید.

منیژه: - مگر همه کارها را من باید بکنم؟ مگر من گفته‌ام که نباید مهروموم بشود؟ بد کردم جمع‌وجور کردم؟ کور از خدا چه میخواهد: دو چشم بینا. خودتان بروید آخوند و ملا بیاورید مهروموم کند.

در این موقع نرگس وارد شده یک فنجان چائی روبروی مادرش میگذارد و لوچه‌اش را آویزان میکند. حالا خیلی دیر است خوب بود زودتر باین خیال میافتادند.

منیژه به بی‌بی خانم: - قباحت هم خوب چیزی است، راستش به ستوه آمده‌ام، خدا بدور نرگس خودش کم بود رفته ننه‌جونش را هم خبر کرده، تا سه ساعت پیش هنوز شوهرش زنده بود. تف، تف، شرم‌وحیا هم خوب چیزی است، مشدی خودش بمن وصیت کرد، کلید را بردارم تا بدست هر شلخته‌ای نیفتد. همین الآن بروید وکیل و وصی بیاورید، هرچه دار و ندار است مهروموم بکنید. من حاضرم، کلید را میدهم بدست وکیل، یکدقیقه پیش بود شیخ علی آمد بضرب دگنک ۵ تومان از من گرفت رفت، من زن بیچاره داغ‌دیده در هفت‌آسمان یک ستاره ندارم! توی این خانه پوست انداختم. دو روز دیگر سرسیاه زمستان اگر برای خاطر آن خدابیامرز نبود الآن سربرهنه از خانه بیرون میرفتم. بعد از مشدی درودیوار این خانه بمن فحش میدهد. سه شب و سه روز آزگار شب‌زنده‌داری کردم، بعد از آنکه همه آبها از آسیاب افتاد و مشدی روی دستم چانه انداخت آنوقت دیدم نرگس خانم، زن سوگلی مثل طاوس خرامان‌خرامان وارد اطاق شد دروغکی آب‌غوره میگرفت، من هم از لجم در را برویش بستم.

نرگس: - خوب، خوب، در اطاق را بستی تا چیزها را تودرتو بکنی، دروغگو اصلا کم‌حافظه میشود، تا حالا صد جور حرف زده‌ای، این من بودم که زیر مشدی را تروخشک میکردم، تو شبها میرفتی تخت میخوابیدی. وانگهی مشدی تا آن دمیکه مرد ناخوش زمین‌گیر نشد، نشانی بآن نشانی که هنوز مشدی نفس میکشید، برای اینکه پولهایش را بلند بکنی چک وچونه‌اش را بستی، جلد دادی او را بخاک بسپرند، بخیالت من خرم؟ بعد در اطاق را برویم بستی تا چیزها را زیرورو بکنی، حالا همه کاسه‌کوزه‌ها را سر من میشکنی؟

منیژه: - زنکه رویش را با آب مرده‌شورخانه شسته؟ تو چشم من دروغ میگوئی؟ از منکه گذشته، من آردم را بیختم و الکم را آویختم. اما تو برو فکر خودت را بکن، تا مشدی سر و مر و گنده بود هروقت گم میشد در اطاق نرگس خانم پیدایش می‌کردند. عصرها که از کار برمیگشت غرق بزک برای خودشیرینی میدوید جلو، در خانه را برویش باز میکرد. شوهری که من موهایم را در خانه‌اش سفید کردم، یک پسر مثل دستهٔ گل برایش بزرگ کردم، تو او را از من دزدیدی، مهرگیاه بخوردش دادی، من که پول کار نکرده نداشتم که خرج سرخاب‌سفیدآب بکنم. رفتی در محله جهودها برایم جادوجنبل کردی، مرا از چشم شوهرم انداختی، اگر الآن توی پاشنه در اطاقت را بگردند پر از طلسم و دعای سفیدبختی است. آنوقت میخواستی وقتی مشدی ناخوش شد پیزیش را هم من جا بگذارم؟ اگر برای...

ننه نرگس: - خوب بس است. از دهن سگ دریا نجس نمیشود، میدانی چیست؟ حرف دهنت را بفهم وگرنه سنگ یک من دو منه، سر و کارت با منه. حالا میخواهی کنج این خانه دخترم را زجرکش بکنی؟ تب‌لازمی بکنی؟ البته دخترم جوان است، هر یک سر مویش یک طلسم است. مشدی پیر بود. البته زن جوان را همه دوست دارند.

بی‌بی خانم: - صلوات بفرستید، لعنت بر شیطان بکنید.

نرگس: - عوضش سرکار خانم و همه‌کاره بودید. همه دروبند کلیدش دست تو بود. من مثل دده بمباسی کار میکردم و تنگه تو را خورد میکردم، برای خاطر مشدی بود که هرچه میگفتی گل میکردم میزدم بسرم، تو هرشب میپریدی بجان مشدی، یک شکم با او دعوا میکردی، او هم بمن پناهنده میشد. یعنی توقع داشتی او را از اطاق بیرون بکنم؟ اصلا خودت مشدی را دق‌مرگ کردی. ماه‌بماه با او قهر بودی، حالا یک مرتبه شوهر جون‌جونی شد!

منیژه: - چشمش کور میشد میخواست سر زنش هوو نیاورد. همانطوری که مرد حاضر نیست که بگویند بالای چشم زنت ابرو است زنهم وقتی که دید شوهرش سر او زن می‌آورد. باو بی محبت میشود. آن گوربگورشده تا زنده بود سوهان روحم بود، بعد هم که رفت تو را جلو چشمم گذاشت.

نرگس: - تو از بی‌قابلیتی خودت بود، زنی هم که خانه‌داری و شوهرداری بلد نیست، باید پیه هوو را به تنش بمالد. حالا گذشته‌ها گذشته، اما مال صغیر نباید زیر پا بشود، درستش باشد این النگوها که بدست کرده‌ای مال صغیر است، تا امروز صبح یکی از آنها بیشتر مال خودت نبود. دو تای دیگرش را از کجا آوردی؟

منیژه: - حالا میان دعوا نرخ مشخص میکند! من ۲۵ سال در خانه این مرد استخوان خورد کردم - لب بود که دندان آمد. زنیکه دیروزه چیز خودم را بخودم نمیتواند به‌بیند. حالا هرچه از دهنم بیرون بیاید به آن گوربگور...

بی‌بی خانم: - خانم صلوات بفرستید. زبانتان را گاز بگیرید. این بجای حمد و سوره است؟ روح او الآن همه حرفهای شما را میشنود. بقولی شما سه ساعت نیست که او مرده. فکر بچه‌هایش را بکنید.

منیژه: - زنگوله‌های پای تابوت؟

مادر نرگس فریاد میزند - خاک بگورم، مرده را به‌بین! (غش میکند).

بی‌بی خانم جیغ میکشد: - وای ننه پشت شیشه را نگاه بکن مشدی - مشدی آمده (زبانش بند میآید).

زنها یکمرتبه با هم فریاد میکشند، در باز میشود. مشدی با کفن سفید خاک‌آلود، صورت رنگ‌پریده، موهای ژولیده وارد اطاق میشود و به در تکیه داده در درگاه میایستد.

منیژه دستپاچه کیسه را از گردن خودش درمیآورد. با دسته کلید و النگوها جلو مشدی پرت میکند - نه، نه، نزدیک من نیا؟ بردار و برو، مرده، مرده، مرده.... دسته‌کلید را بردار، صد تومانی که از صندوقت برداشتم توی کیسه است. با یک قبض ۵ تومانی، بردار و برو، بمن رحم بکن، برو، برو، (بلند میشود خودش را پشت بی‌بی خانم پنهان می‌کند.)

نرگس از گوشه چارقدش چیزی درآورده میاندازد جلو او - اینهم دندانهای عاریه‌ات با ۵ تومانی که از آشیخ علی گرفتم. بردار برو، زودباش، برو (با دستهایش صورت خودش را پنهان میکند و میافتد در دامن مادرش.)

منیژه: - همان دندانهائی که ۵۰ تومان برای مشدی تمام شد!...

مشدی رجب مات با لبخند: - نه نترسید... من نمرده‌ام، سکته ناقص بود، در قبر بهوش آمدم!

منیژه: - نه نه، تو مرده‌ای برو. دست از جانمان بردار، مرا که دوست نداشتی، زن عزیزه آنجاست (اشاره به نرگس می‌کند.)

مشدی رجب - نه من نمرده‌ام. هنوز رویم خاک نریخته بودند... که بهوش آمدم... گورکن غش کرد، بلند شدم... دویدم! خودم را رسانیدم به خانه یوزباشی... عبای او را گرفتم با درشکه مرا بخانه آورد. خودش هم در حیاط است.

منیژه - اینهم... اینهم ماشاالله از کار کردن آشیخ علی! سه ساعت مرده را بزمین گذاشت! قلیان.. یکی بمن قلیان برساند... اوه زنده‌بگور... زنده‌بگور!

تهران ۱۲ آبان‌ماه ۱۳۰۹