پرش به محتوا

لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/گفت‌وگوی دو شهر

از ویکی‌نبشته

I. شهر ستالین به شهر لنین[پانویس ۱]

  ز دروازهٔ هند و ایران و چین برو، ای صبا، تا به شهر لنین.  
  ز کلخوزچی و فعلهٔ این دیار خبر ده به آن کشور نامدار  
  کز این پیش، یک نیم ما، مرده بود. گل بخت ما، نیم پژمرده بود.  
  ستمکش به گهوارهٔ جهل بود. اسیر ستمگر شدن سهل بود.  
  فتادی به فتوای تازی کتاب زن از بطن مادر، به حبس نقاب.  
  فلج بود چون نیم اندام ما. مکمل نبُد هیچ اقدام ما.  
  چو از لشکر سرخ، این مرز و بوم بشد پاک از باسمه چی های شوم،  
  زن از پرده، مثل گل آزاد شد؛ ز شورا، همه کشور آباد شد.  
  کنون ما، چو یک هیکل بی خلل، تن ملی و روح بین الملل،  
  علم کرده علم لنینیسم را به پا می کنیم، سوسیالیسم را  
  ولی، گرچه در راه ما، نور هست، به سرهای ما، کاملاً شور هست،  
  کمی سرعت ما، کمی می کند، همین، جان ما را غمی می کند.  
  تو، چون مرکز علم شورائیی، خداوند علم و توانائیی،  
  به اینسان کمی ها، بگو، چاره چیست؟ که اندر جهان، درد بی چاره نیست.  
  چه بایست کردن که بهر ظفر شود تیزی ما، از این تیزتر؟  
  سلام رفیقانهٔ آتشین ز شهر ستالین به شهر لنین!  

II. شهر لنین به شهر ستالین

  ای کشور باسعادت تاجیک، صاحب شده بر معادن و فابریک!  
  هرچند از انقلاب، در آن خاک شد روی زمین ز ظلم و ذلت پاک؛  
  در زیر زمین ولیک زندان هاست، این زندان ها، به صورت کان هاست.  
  در محبس خاک، قرن ها هستند دخترهای طبیعت اندر بند.  
  این دخترها، اگر شوند آزاد، کشور گردد سریعتر آباد.  
  باید که ز رویشان نقاب افتد، در زیر زمین هم، انقلاب افتد.  
  گر دخترکان کشور تاجیک آزاد شده ز چادر تاریک  
  هستند چو کادرهای سوسیالیسم عامل های بنای سوسیالیسم؛  
  دخترهای طبیعت آزاد هستند مصالح چنین بنیاد.  
  تا اینکه بنای اجتماعیت گردد همه جا بنا به خیریت،  
  باید که شود طبیعت مغرور در پنجهٔ ما مسخر و مقهور.  
  این قلعه به دست ما شود مفتوح، این مرده، ز فن ما شود باروح.  
  ما، لشکر عالمان شورایی، در سایهٔ اتفاق و دانایی،  
  از صحنهٔ علم، سر به در آریم وز سینهٔ کوه، زر به در آریم.  
  از ما، ز حجاب کان، زر تاجیک آزاد شود چو دختر تاجیک،  
  ما هر دو سپاه سوسیالیسمیم، اجراکن مسلک لنینیسمیم.  
  شور و عمل از شما و علم از ما بی شبهه، جهان نو، کند بر پا:  
  آنگونه جهان که دانش اندر آن آسان آید به دست هر انسان.  
  صد شعله سلام و حرمت و تحسین از شهر لنین به شهر استالین!  

لنینگراد، آوریل ۱۹۳۳

یادداشت‌ها

[ویرایش]
  1. منظور، دو شهر ستالین آباد و لنینگراد است.