لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/وفا به عهد

از ویکی‌نبشته
  اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت، برگشت، نه با میل خود، از حملهٔ احرار.  
  ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت.  
  از خوردن اسب و علف و برگ درختان فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده،  
  آزاده زنی، بر سر یک قبر ستاده، با دیده ای از اشک پر و دامنی از نان:  
  لختی سرپا دوخته بر قبر، همی چشم، بی جنبش و بی حرف، چو یک هیکل پولاد  
  بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد نان را به سر قبر، چو شیری شده در خشم:  
  - در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان، تا ظن نبری آنکه وفادار نبودم،  
  فرزند، به جان تو، بسی سعی نمودم. روح تو گواه است که بویی نَبُد از نان.  
  مجروح و گرسنه، ز جهان دیده ببستی. من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم،  
  اول به سر قبر عزیز تو بیارم. برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم.  
  تشویش مکن، فتح نمودیم، پسرجان! اینک به تو: هم مژدهٔ آزادی و هم نان  
  وآن شیر، حلالت که بخوردیم ز پستان مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی.  

تهران، دسامبر ۱۹۰۹