لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/مور و آفتاب
ظاهر
موری، درنده و پر اشتها | بود به موران دگر اژدها. | |||||
گشته بسی مورچهٔ ناتوان | خسته به دست ستمش، در جهان. | |||||
او، به ضعیفان، همه جا چیره گشت، | عقل وی از دود ظفر، خیره گشت. | |||||
گفت: زمین چون که به من بنده شد، | نوبت این گنبد چرخنده شد. | |||||
بال برآرم، بپرم باشتاب، | تا بشود تابع من آفتاب. | |||||
آرزویش پر شده بر وی دمید، | بین که خزنده سوی بالا پرید! | |||||
کبرکنان، رو به فلک در شتاب، | کز سر او، کرد گذر یک عقاب. | |||||
باد پرش، بر سر آن مور خورد، | مور نگونسار شد و جان سپرد. | |||||
در هر جا، مورچه ای بود اسیر، | گردید آزاد ز خصم شریر. | |||||
شد مَثَل این قصه به هر نیک و بد: | پر دمد از مور، چو مرگش رسد! |
نصرت فاشیسم، ورا کور کرد، | فکر حذر، از سر وی دور کرد. | |||||
رو سوی خورشید سُوِتی پرید؛ | شبهه در این نیست که مرگش رسید. | |||||
خلق سُوِت، جمله مسلح شوند، | یک دل و جان بر سر دشمن دوند. | |||||
هست به هر مُلکی، قومی اسیر، | می شود آزاد ز خصم شریر. |
ستالین آباد، ژوئن ۱۹۴۱