لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/علم عدل
ظاهر
با زوزه دَوَد، گلهٔ بربادکننده؛ | تازد ز پی اش، ارتش آزادکننده. | |||||
کاهد چو یخ، از خشم دلیران وطن خصم، | دی دارد از آن، این نفس شادکننده. | |||||
فوج وطن، عاجزشدنی نیست، که دارد | چون اهل وطن، قوهٔ امدادکننده. | |||||
اکنون کشد از نصرت ما غرش جنگی، | هر مملکت زاری و فریادکننده. | |||||
ویرانه کنیم عالم خونریزی و وحشت | ما نسل خردپرور و آبادکننده. | |||||
ابله کند اندیشه، که افتد به اسارت | این ملک حیات آور و ایجادکننده. | |||||
بر پا علم عدل نماییم به عالم | با سر زدن از هیتلر بیدادکننده. |
ستالین آباد، ژانویهٔ ۱۹۴۳