پرش به محتوا

لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/سه قطره

از ویکی‌نبشته
لاهوتی (قطعه ها و منظومه ها)/ سه قطره
از ابوالقاسم لاهوتی
  ۱  
  این شنیدم بخردی از استاد که میان سه قطره بحث افتاد  
  هر سه پاکیزه چون در غلطان هر سه پر جلوه، هر سه نور افشان  
  ز آن سه قطره یکی که بد روشن گفت: نبود کسی به پایهٌ من  
  شکل من اینکه چون ستاره بود به سر افرازیم اشاره بود  
  صافم و پاک و دلربا و قشنگ، ساده و بی علایق و بیرنگ  
  هرچه در این جهان ز بحر و ز بر شده ایجاد از قوای بشر  
  من شریکم پکار ایجادش عاملم در بنا و بنیادش  
  نه فقط عاملم به هست شدن بلکه بی شبهه عین آنم من  
  چون بقنادخانه میگذری هرچه آنجا متاع مینگری  
  گر که پشمک و یا باقلواست یا گز اصفهان و یا حلواست.  
  گر چه در شکل و رنگ مختلفند، اصلشانرا چو بنگری - قندند.  
  قند،-اصل تمام اشیا اوست، واحد حمله این رقمها اوست.  
  در جهان نیز هر چه موجود است، هرچه هست و شود و یا بوده است،  
  آنچه محصول دست آدمی است، اگر از کان یا از زمی است  
  شکلشان هرجه نامشان هر چیست، طعمشان هر چه فامشان هر چیست  
  گر بدست شهند یا که گدا، درد از آنها رسد یا که دوا  
  گرم یا سرد، خشک یا که ترند.- همه شان زور کار کارگرند  
  و از همه شکلهای که در دنیا گشته از زور کارگر پیدا  
  چونکه من ساده و لطیف ترم زآن سبب از همه شریفترم  
  هم، گذشته از این، بطور مثال، سازد ار زور کارگر متقال  
  در همانلحظه و مرادف آن، چیز دیگر نیاورد بمیان  
  لیک در هر زمان که زور بشر متبدل شود بچیز دگر،  
  در هماندم، بوقت آن تحویل، قسمی از وی بمن شود تبدیل  
  من بدنیا عزیزتر گهرم،- عرق وقت کار کارگرم.  
  بهر تجهیز و زینت دنیا صاحبم صرف میکند منرا.  
  ۲  
  قطره سرخ با کمال ادب گفت حقست و راست این مطلب  
  لیک من نیز مایه ام عالیست در شرف قدر و پایه ام عالیست  
  لعل و یاقوت پر بها سنگند زآنکه با من شبیه و همرنگند  
  سرخی رو نشان پیروزیست از قدیمست این نه امروزیست  
  زآن بحسن جهان دهد رونق که بود سرخ رنگ روی شفق  
  ثابت این نکته در همه دنیاست که گل سرخ بهترین گلهاست  
  من همان قطره ام که آتش من سوزد از شعله ظلم را خرمن  
  همچو دریا همیشه در جوشم بهر آزادی تو میکوشم  
  چون نگه میکنم که تودهٌ کار داده گردن به بند استثمار  
  چون ببینم که دختر دهقان هست دایم گرسنه و عریان  
  چون ببینم امیر زادهٌ شوم صاحب جاه و عزتست و علوم  
  چون ببینم که زحمت مزدور شده بر ضد او مسخر زور  
  چون ببینم زبان و دین و وطن گشته زنجیر فعله در گردن،  
  چون ببینم که حاصل دهقان میشود صرف عیش مفتخوران  
  چون ببینم که دزد شحنه بود فعله جز عبد شیخ و شه نبود  
  چون ببینم رذیلتر حیوان صاحب منصبست و مالک شان  
  چون ببینم شریفتر آدم گیر ظلمست و زیردست ستم  
  چون ببینم که صنعت قانون عز و ناموس و فضل و علم و فنون  
  آلتند از برای استثمار همه جنس فروش در بازار  
  چون ببینم که تودهٌ زحمت کند از بهر دیگران خدمت  
  چون ببینم که بورژو آزادست کارگر در کمند بیدادست  
  چون ببینم که شیخ زنده بود فعله اما هنوز بنده بود  
  چون ببینم که صنف مفتخوران حاکمیت کند برنجبران  
  چون ببینم که قوهٌ فاشیزم می ستیزد بضد سوسیالیزم  
  چون ببینم که فعله نادانست آلت حرب مالدارانست،-  
  شعله خیزد ز من، بجوش آیم، به رگ و پوست در خروش آیم  
  برق آسابجنگ برخیزم، صاحب خویشرا بر انگیزم  
  که پضد ستم هجوم کند عالم ظلمرا زبن بکند  
  مختصر، من زبند استبداد ننمایم اگر تو را آزاد،  
  تو همیشه اسیر خواهی ماند بنده و دستگیر خواهی ماند  
  ستم از جوش من رود برباد، زحمت از شور من شود آزاد  
  از کفشهای من رسد به جهان حاکمیت بدست رنجبران  
  آتشم، تیغم، آفتابم من،- خون سرباز انقلابم من،  
  بهر دیکتاتوری کارگران صاحب من مرا کند قربان  
  ۳  
  چون سیه قطره این سخن بشنفت بعد تصدیق هر دو دعوی، گفت:  
  این سخن کاملا درست بود، منکرش را عقیده سست بود  
  لیک من نیز صاحب هنرم بلکه از هر دوتان مفیدترم  
  نپود البته این سیاهی من باعث فرض بر تباهی من  
  وصف رنگ سیاه بسیار است در سیاهی هزار اسرار است  
  مه و مهر و ستارگان یکسر بدر آرند از سیاهی سر  
  تیغی از من برنده تر نبود برقی از من جهنده تر نبود  
  برش من ز تیغ بیشتر است پرش من ز برق پیشتر است  
  من توانم ز گربه سازم شیر نو جوان گردد از من آدم پیر  
  من توانم جهان بخندانم در همان خنده شان بگریانم  
  فتح هر لشگری بدست منست ضبط هر کشوری بدست منست  
  تیغ چون بشکند، همه دانند اثراتش بجا نمی مانند.  
  لیک من خود اگر شوم نابود اثرم هست تا ابد موجود  
  بعد هر انقلاب و هر پیکار هر سلاحی بود، شود بیکار  
  آن عرقها و آنهمه خونها شسته گردد ز کوه و هامونها  
  لیک میدان من نگردد تنگ من همه گرم انقلابم و جنگ  
  خامه تیغ است و صفحه میدانم در ره فعله تیغ میرانم  
  گرچه ای قطره جان که پر هنری عرق وقت کار کارگری  
  هرچه در وصف خویشتن گفتی راست گفتی تمام در سفتی  
  لیکن اینرا ز خواهر سیهت بشنو، ای من فدای روی مهت:  
  فعله هر جا در این جهان باشد زیر کار آنچه او عرق باشد  
  هر چه نعمت بزحمت و بیداد کند از بهر دیگران ایجاد  
  من قلمرا اگر علم نکنم یکسر آن قصه را رقم نکنم  
  همه جا روزها و هم شبها در کلوب وتیاتر و مکتب ها  
  نرسانم په بحر و بر آنرا نکنم درس کارگر آنرا،  
  آن عرقها تمام گردد باد، بعد چندی همه روند از یاد  
  تو هم ای با شرف در گلگون، ای بسر تاج فطره ها، ای خون  
  حرف من در حق تو لازم نیست، آنکه منکر بود بقول تو کیست؟  
  خود همین رنگ انقلابی تو شاهد گفتهٌ حسابی تو!  
  لیکن، ای شعلهٌ ظفرمندی بشنو از من تو نکتهٌ چندی:  
  از جوانان فعله و دهقان و از دلیران صنف کارگران  
  هر که بر ضد ظلم بستیزد خونش از دست ظالمان ریزد  
  گر من آن کرده را کنم پنهان نرسانم ورا بگوش جهان  
  همه را فاش و بر ملا نکنم شور از آن در جهان بپا نکنم  
  کس نگردد خبر از آن احوال شودآن خون با شرف پامال  
  اثر من تو را بجوش آرد بسر صاحب تو هوش آرد  
  که بضد ستم قیام کند دورهٌ ظلمرا تمام کند  
  من قشونم، قشون رنجبرم من هجومم، هجوم کارگرم  
  دعویم، حجتم، مناظره ام شاهدم، فتویم، مشاجره ام  
  حامیم، دافعم، محافظه ام ناله ام، شکوه ام، مبارزه ام  
  زاین همه چونکه پر بود جامم شد ٬٬مرکّب٬٬ از آن سبب نامم  
  هم برای تو ای ٬٬عرق٬٬، ای ٬٬خون٬٬ هم برای بنای کاخ کمون  
  صاحب من مرا بکار برد پیش راند، بکارزار برد  
  *  
  ای سپهدار صاحبان قلم قلم صنف فعله در عالم  
  ای عزیز تمام رنجبران ٬٬گورکی٬٬ فعله، ٬٬گورکی٬٬ دهقان!  
  تو همین قطره را درین دوران کار بردی پنفع رنجبران  
  از تمام ادیب های بشر بیشتر، خوبتر، موٌثرتر.  
  بعد از این نیز در همین میدان با همین تیغ فاتح بران  
  زنده مان، نفع ده، مبارزه کن زنده مان، نفع ده، مبارزه کن!  

مسکو سپتامبر ۱۹۳۲