لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/تاریخ محبت
ظاهر
ای برده دل و ربوده هوشم، | ای غارت صبر و تاب و توشم، | |||||
ای باعث آه و شور و جوشم، | ای علت ناله و خروشم! | |||||
غمخوار و کسم، تو هستی و بس؛ | فریادرسم، تو هستی و بس؛ | |||||
روح و نفسم، تو هستی و بس؛ | عشق و هوسم، تو هستی و بس. | |||||
خواهم که به وقت جان سپردن | گیری تو، سر مرا به دامن | |||||
و افسانه شود ز بعد مردن | تاریخ محبت تو و من. | |||||
دل، جز تو ندارد آشنایی، | با او منما تو بی وفایی، | |||||
او را مفکن به بینوایی، | یک لحظه مکن از او جدایی! | |||||
پیوسته چو غنچه، نوجوان باش، | چون بخت، همیشه کامران باش، | |||||
با من، به وفا و مهربان باش، | آرام دل و انیس جان باش! |
ستالین آباد، مارس ۱۹۳۳