لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/باران اشک

از ویکی‌نبشته
  باران اشک، بر رخ آن ماهپاره ریخت، از آسمان، به شام وداعم ستاره ریخت.  
  شد آب، آهن دلش از تاب آه من، آن قطره ها ز دیده اش، از این شراره ریخت.  
  راهی چو می شدم، به رخم یک نظر فکند تاب و توان ز جان و تنم آن نظاره ریخت.  
  با دست و دستمال به من یک اشاره کرد. بس اشک و خون ز چشم و دلم آن اشاره ریخت.