لاهوتی (غزلیات)/یکدله

از ویکی‌نبشته
  سلام صمیمی، ثنای مؤثر ز جسم مهاجر، به جان مجاور!  
  به ضد عقاید، که گویند: پیکر به جا ماند و روح گردد مهاجر،  
  تو آن روح هستی که ماندی به خانه، من آن جسم هستم که گشتم مسافر.  
  خیال دگر کس، بگو در سر من نیاید، که این ملک دارد مباشر!  
  تویی در وجودم، چو در گفته، معنی؛ تویی در سرشتم، چو باطن، به ظاهر.  
  نشاید مرا بی تو گفتن، که دایم بود یاد تو با دل من معاشر.  
  منم - تو، تویی - من؛ تویی - من، منم - تو؛ چه آنجا، چه اینجا، چه غایب، چه حاضر.  

خجند، اکتبر ۱۹۳۳