لاهوتی (غزلیات)/کیفر درستی
ظاهر
فلک، به جرم درستی، دل مرا بشکست؛ | مگر شکستن دل، بوده مزد مرد درست؟ | |||||
نمود نام و نشانش، ز لوح هستی گم | فلک، به هر جا، مرد درستکاری جست. | |||||
مرا، امید درستی ز نادرستان نیست؛ | از آنکه: «سنبل، هرگز، ز شوره زار نرست.» | |||||
ز نادرستی، تحقیر می کند دشمن | مرا، که غیر درستی، نکرده ام ز نخست. | |||||
درستی است مرا دین و از ارادهٔ خود | به سختگیری دنیای دون، نگردم سست! |
اسلامبول، مه ۱۹۱۹