لاهوتی (غزلیات)/کوهکن

از ویکی‌نبشته
  اگرچه روزگار من سیاه است، نه می گریم نه شیون می کنم من.  
  سحرها، خاک صحرای عرب را، به ناخن کنده مأمن می کنم من.  
  چو شب، در چاه مغرب می رود خوَر، برون سر را ز مدفن می کنم من.  
  به پیش خود، چو بینم کهکشان را، خیال از راه آهن می کنم.  
  بخار از دم، موتور از سینه سازم، چو ماشین، رو به رفتن می کنم من.  
  ز گرما، چون تنم بی تاب گردد، ز بوران، بادبیزن می کنم من.  
  وگر خواهم ببینم روی صحرا، چراغ از برق، روشن می کنم من.  
  سحر، چون خوَر ز مشرق حمله آرد، دوباره فکر مردن می کنم من.  
  دوباره ناخنان، چون تیشه حاضر برای گور کندن می کنم من...  
  خلاصه آنچه را در عشق شیرین نکرده کوهکن، من می کنم، من.  

صحرای عربستان، اوت ۱۹۲۱