لاهوتی (غزلیات)/کشتی غم

از ویکی‌نبشته
  چه کرده ام که ز جانان خود جدا شده ام؛ چه گفته ام که گرفتار این بلا شده ام.  
  به من نگفته کسی تاکنون، گناهم چیست کز آن گناه، سزاوار این جزا شده ام.  
  مگر خدای من است او، که تا از او دورم ز خود برآمده غرق «خدا - خدا!» شده ام  
  خوشا به حال دل من، که پیش دلبر ماند؛ خبر ندارد از این غم که مبتلا شده ام.  
  صبا به محضر جانان سلام من برسان، بگو که از تو جدا، سخت بینوا شده ام.  
  ز آب دیده، زمین را نموده ام دریا؛ درون کشتی غم، بی تو، ناخدا شده ام.  
  به آه و غصه و افسوس و اشک و بیداری میان همسفران، بی تو آشنا شده ام.  
  برآید ار ز دهانم سخن، فقط این است: چه کرده ام که ز جانان خود جدا شده ام؟  

مسکو-ستالین آباد، اکتبر ۱۹۳۷