لاهوتی (غزلیات)/کجا بردی؟

از ویکی‌نبشته
  نکردی رحم و رفتی، خوب، تابم را کجا بردی؟ ز دل آسایش و از دیده خوابم را کجا بردی؟  
  تو رو گرداندی و در چشم من تاریک شد دنیا، چه کردی، بی مروت، آفتابم را کجا بردی؟  
  ز گیسوی تو یاد آرد دل و، چون کودکان بر من هجوم آرد که: آن مشکین طنابم را کجا بردی؟  
  ز حد بگذشت از دیدار تو، دیروز، خرسندی، کجا رفتی و عیش بی حسابم را کجا بردی؟  
  زند چون عشق در وی شعله، شهری را بسوزاند، تو بی پروا دل پرانقلابم را کجا بردی؟  
  به روی لوح دل نام تو را بنوشته بودم من، سوادم می پرد از سر، کتابم را کجا بردی؟  
  چه می خواهی ز جانم، ای ره آهن، ز پیش من رفاه خاطر پراضطرابم را کجا بردی؟  
  گنه باشد ز جانان شکوه پیش دیگران گفتن، روم، پس از خودش پرسم که: تابم را کجا بردی؟  

مسکو، سپتامبر ۱۹۴۰