لاهوتی (غزلیات)/چه توان کرد؟

از ویکی‌نبشته
  با این همه بی مهری جانان، چه توان کرد، جان است و مکدر شده، با جان چه توان کرد.  
  آنجا که بود صحن چمن، خانهٔ صیاد جز گریه به مرغان گلستان، چه توان کرد.  
  از گندم خالش، به جز از فتنه ندیدیم، شیطان جنان است، به شیطان چه توان کرد.  
  چشمش که بود دزد دل و رهزن ایمان، با دزد دل و رهزن ایمان، چه توان کرد.  
  با هجر و تهی دستی و بیماری و غربت، جز ریختن اشک به دامان، چه توان کرد.  
  گیرم که اجل، رحم به رنجوری من کرد، با سختی آن ناوک مژگان چه توان کرد.  
  زود است که بنیاد مرا برکند از بیخ، با جوشش این دیدهٔ گریان چه توان کرد.  
  ویران تر از ایران بود امروز دل من، ای وای، به این خانهٔ ویران چه توان کرد.  
  دانم که خیانت به وطن، راه ترقیست، اما به جلوگیری وجدان چه توان کرد.  
  بر کشور دل غمزه اش امروز امیر است، دزد است در این خانه نگهبان، چه توان کرد.  
  گفتی: به چه رو شیخ دغل منکر عشق است؟ - قربان تو، با آدم نادان چه توان کرد.  
  ناموس زلیخای وطن هر که نگه داشت، یوسف صفت افتاد به زندان، چه توان کرد.  
  لاهوتی ما، ره به در یار ندارد چون نیست هوادار رقیبان، چه توان کرد.  
  چون ریختن اشک به دامان ندهد سود، جز آختن تیغ به میدان، چه توان کرد؟  

اسلامبول، ژوئن ۱۹۲۱