لاهوتی (غزلیات)/چه توان کرد؟
ظاهر
با این همه بی مهری جانان، چه توان کرد، | جان است و مکدر شده، با جان چه توان کرد. | |||||
آنجا که بود صحن چمن، خانهٔ صیاد | جز گریه به مرغان گلستان، چه توان کرد. | |||||
از گندم خالش، به جز از فتنه ندیدیم، | شیطان جنان است، به شیطان چه توان کرد. | |||||
چشمش که بود دزد دل و رهزن ایمان، | با دزد دل و رهزن ایمان، چه توان کرد. | |||||
با هجر و تهی دستی و بیماری و غربت، | جز ریختن اشک به دامان، چه توان کرد. | |||||
گیرم که اجل، رحم به رنجوری من کرد، | با سختی آن ناوک مژگان چه توان کرد. | |||||
زود است که بنیاد مرا برکند از بیخ، | با جوشش این دیدهٔ گریان چه توان کرد. | |||||
ویران تر از ایران بود امروز دل من، | ای وای، به این خانهٔ ویران چه توان کرد. | |||||
دانم که خیانت به وطن، راه ترقیست، | اما به جلوگیری وجدان چه توان کرد. | |||||
بر کشور دل غمزه اش امروز امیر است، | دزد است در این خانه نگهبان، چه توان کرد. | |||||
گفتی: به چه رو شیخ دغل منکر عشق است؟ | - قربان تو، با آدم نادان چه توان کرد. | |||||
ناموس زلیخای وطن هر که نگه داشت، | یوسف صفت افتاد به زندان، چه توان کرد. | |||||
لاهوتی ما، ره به در یار ندارد | چون نیست هوادار رقیبان، چه توان کرد. | |||||
چون ریختن اشک به دامان ندهد سود، | جز آختن تیغ به میدان، چه توان کرد؟ |
اسلامبول، ژوئن ۱۹۲۱