پرش به محتوا

لاهوتی (غزلیات)/هست؟ نیست!

از ویکی‌نبشته
  گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست، - نیست، یا غمم را غیر یادت غمگساری هست، - نیست.  
  گر بگویم، سینه از دست تو پرخون نیست، - هست، ور بپرسی کز تو، در خاطر غباری هست؟ - نیست  
  از دوصد فرسنگ ره، الهام می باری به من، مهربانتر از تو در دنیا نگاری هست؟ - نیست.  
  پیش تیرت گر بگویی دیده بر هم زد، - نزد، شیر چشمت را به از این دل شکاری هست؟ - نیست؟  
  گر کسی گوید که در دنیا به دوش زندگی سخت و سنگینتر ز هجر یار باری هست، - نیست.  
  دوست شاد است از من و دشمن پریشان، مرد را در جهان بالاتر از این افتخاری هست؟ - نیست.  

تاشکند، مه ۱۹۴۱