لاهوتی (غزلیات)/هست؟ نیست!
ظاهر
گر تو پنداری دلم را جز تو یاری هست، - نیست، | یا غمم را غیر یادت غمگساری هست، - نیست. | |||||
گر بگویم، سینه از دست تو پرخون نیست، - هست، | ور بپرسی کز تو، در خاطر غباری هست؟ - نیست | |||||
از دوصد فرسنگ ره، الهام می باری به من، | مهربانتر از تو در دنیا نگاری هست؟ - نیست. | |||||
پیش تیرت گر بگویی دیده بر هم زد، - نزد، | شیر چشمت را به از این دل شکاری هست؟ - نیست؟ | |||||
گر کسی گوید که در دنیا به دوش زندگی | سخت و سنگینتر ز هجر یار باری هست، - نیست. | |||||
دوست شاد است از من و دشمن پریشان، مرد را | در جهان بالاتر از این افتخاری هست؟ - نیست. |
تاشکند، مه ۱۹۴۱