لاهوتی (غزلیات)/می و پیمانه

از ویکی‌نبشته
  نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یک جا، سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یک جا.  
  من اندر گریه، بلبل در فغان، پروانه در سوزش، تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه، در یک جا.  
  به صدق و سوزش و شوریدگی، در عشق یار خود، من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یک جا.  
  دلم خودرأی و یک پهلو بود، بیخود مرنجانش، نمی گیرد به جز یاد تو، با کس لانه در یک جا،  
  ز بیم غیر، پی گم می کنم، از من مشو بددل، اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یک جا.  
  برای آنکه گویم هرچه در دل دارم از عشقت، چه می شد، می شدم گر با تو آزادانه در یک جا.  
  بهار است، آرزو دارم که در طرف گلستان ها من و جانانه باشیم و می و پیمانه در یک جا.  
  به عشقت صادقم، باور نداری، امتحانم کن، ببین بخشم به راهت جان و سر را یا نه در یک جا.  
  همه اسرار من را پیش جانان برد، لاهوتی، نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یک جا.  

مسکو، آوریل ۱۹۲۸