لاهوتی (غزلیات)/می و پیمانه
ظاهر
نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یک جا، | سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یک جا. | |||||
من اندر گریه، بلبل در فغان، پروانه در سوزش، | تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه، در یک جا. | |||||
به صدق و سوزش و شوریدگی، در عشق یار خود، | من و پروانه و بلبل شدیم افسانه در یک جا. | |||||
دلم خودرأی و یک پهلو بود، بیخود مرنجانش، | نمی گیرد به جز یاد تو، با کس لانه در یک جا، | |||||
ز بیم غیر، پی گم می کنم، از من مشو بددل، | اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یک جا. | |||||
برای آنکه گویم هرچه در دل دارم از عشقت، | چه می شد، می شدم گر با تو آزادانه در یک جا. | |||||
بهار است، آرزو دارم که در طرف گلستان ها | من و جانانه باشیم و می و پیمانه در یک جا. | |||||
به عشقت صادقم، باور نداری، امتحانم کن، | ببین بخشم به راهت جان و سر را یا نه در یک جا. | |||||
همه اسرار من را پیش جانان برد، لاهوتی، | نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یک جا. |
مسکو، آوریل ۱۹۲۸