لاهوتی (غزلیات)/می‌نالم

از ویکی‌نبشته
  ز شب تا بامدادان، می کنم فریاد و می نالم. ز دست بخت بد فرجام، دارم داد و می نالم.  
  چو بینم در قفس هم، بی مروت بسته پایم را، کنم اندیشه در بی رحمی صیاد و می نالم.  
  به هرجا، دست یاری، بنگرم در گردن یاری، به تنهایی، ز یار خود نمایم یاد و می نالم.  
  چو بینم صورت خوبان هفتاد و دو ملت را، به یاد آرم که یار من نشد آزاد و می نالم.  
  ز فقر زارع و دل سختی مالک، بود روشن که ایران می شود ویران ز استبداد و می نالم.  
  خیانت های شاه و جهل ملت را چو می بینم، از آن ترسم که این کشور رود بر باد و می نالم.  
  رعیت را، فروشد با زمین، ملاک و می بینم که ملت عاجز است از دفع این بیداد و می نالم.  
  ز بند سبحه می فهمم که از این رشته دلدارم به حبس چادر و دام نقاب افتاد و می نالم.  
  جهان را، فعله، لاهوتی، به پا کرده است و می بینم که خود هرگز نبد در خانه ای آباد و می نالم.  

اسلامبول، اکتبر ۱۹۱۹