لاهوتی (غزلیات)/مینالم
ظاهر
ز شب تا بامدادان، می کنم فریاد و می نالم. | ز دست بخت بد فرجام، دارم داد و می نالم. | |||||
چو بینم در قفس هم، بی مروت بسته پایم را، | کنم اندیشه در بی رحمی صیاد و می نالم. | |||||
به هرجا، دست یاری، بنگرم در گردن یاری، | به تنهایی، ز یار خود نمایم یاد و می نالم. | |||||
چو بینم صورت خوبان هفتاد و دو ملت را، | به یاد آرم که یار من نشد آزاد و می نالم. | |||||
ز فقر زارع و دل سختی مالک، بود روشن | که ایران می شود ویران ز استبداد و می نالم. | |||||
خیانت های شاه و جهل ملت را چو می بینم، | از آن ترسم که این کشور رود بر باد و می نالم. | |||||
رعیت را، فروشد با زمین، ملاک و می بینم | که ملت عاجز است از دفع این بیداد و می نالم. | |||||
ز بند سبحه می فهمم که از این رشته دلدارم | به حبس چادر و دام نقاب افتاد و می نالم. | |||||
جهان را، فعله، لاهوتی، به پا کرده است و می بینم | که خود هرگز نبد در خانه ای آباد و می نالم. |
اسلامبول، اکتبر ۱۹۱۹