لاهوتی (غزلیات)/لب‌های خاموش

از ویکی‌نبشته
  طبیب، رنگ مرا خوب دید و هیچ نگفت، گرفت نبضم و آهی کشید و هیچ نگفت.  
  شنید دختر ایران خبر ز آزادی، عرق ز هر سر مویش چکید و هیچ نگفت.  
  به پیر میکده رمزی ز رادیو گفتم، درون خرقه به حیرت خزید و هیچ نگفت.  
  به ناله مرد فقیری، میان کوچه ز جوع، توانگری همه را می شنید و هیچ نگفت.  
  ز خوابگاه غنی دید عکسی آهنگر، به فکر غرق شد و دم دمید و هیچ نگفت.  
  ز من مبارزهٔ صنف، کارگر چو شنید، سیاه شد، لب خود را گزید و هیچ نگفت.  
  ز رنج کارگران خواجه را خبر کردم، پیالهٔ می خود سر کشید و هیچ نگفت.  
  به پیش شیخ گشودم کتاب لاهوتی، برهنه پا سوی مسجد دوید و هیچ نگفت.  

مسکو، سپتامبر ۱۹۲۳