لاهوتی (غزلیات)/فقط جانانه میداند
ظاهر
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می داند؛ | غمم را، بلبلی کاواره شد از لانه می داند. | |||||
نگریم چون ز غیرت، غیر می سوزد به حال من، | ننالم چون ز غم، یارم مرا بیگانه می داند. | |||||
به امیدی نشستم شکوهٔ خود را به دل گفتم، | همی خندد به من، این هم مرا دیوانه می داند. | |||||
به جان او، که دردش را هم، از جان دوست تر دارم؛ | ولی می میرم از این غم، که داند یا نمی داند؟ | |||||
نمی داند کسی کاندر سر زلفش چه خون ها شد؛ | ولیکن، موبه مو، این داستان را شانه می داند. | |||||
نصیحتگر، چه می پرسی علاج جان بیمارم؟ | اصول این طبابت را، فقط جانانه می داند. |
استانبول، سپتامبر ۱۹۱۸