لاهوتی (غزلیات)/غم دیگر
ظاهر
شنیدستم غمم را میخوری، این هم غم دیگر؛ | دلت بر ماتمم می سوزد، این هم ماتم دیگر. | |||||
به دل، هر راز گفتم، بر لب آوردش دم دیگر، | چه سازم، تا به دست آرم جز این دل، محرم دیگر؟ | |||||
نکشتی آتش خشمش تمام و، زود خشکیدی، | کمی مانده است از او، ای دیده قربانت، نم دیگر! | |||||
مرا گفتی دم آخر ببینی، دیر شد، باز آ، | که ترسم حسرت این دم، برم بر عالم دیگر. | |||||
ز بیرحمی، نماید تیر خود را هم، دریغ از دل، | که داند زخم او را، نیست جز این، مرهم دیگر. | |||||
جهانی را پریشان کرد، از آشفتن یک مو؛ | معاذالله، اگر بگشاید از گیسو، خم دیگر! | |||||
به جان دوست، غیر از درد دوری از دیار خود | در این دنیا ندارد جان لاهوتی غم دیگر. |
اسلامبول، ژوئیهٔ ۱۹۱۹