لاهوتی (غزلیات)/سر و سامان

از ویکی‌نبشته
  از خانه کنم یاد که پیمان من آنجاست؛ هوش سرم و نور دو چشمان من آنجاست.  
  جان با همه شیرینی و محبوبیش، اینجا بر تن بودم بار، که جانان من آنجاست.  
  اینجا، برمد روشنی از من که مهم نیست، تازد به تنم درد، چو درمان من آنجاست.  
  دل پر غم و احوال پریشان شد و، فکرم در سر نشود جمع، که سامان من آنجاست.  
  گر مدعیم بی دل و دین خواند، عجب نیست؛ از راست چه رنجم، دل و ایمان من آنجاست.  
  پر بد چمن از چهچهم و، بی گل رویش یک بسته دهان بلبم، الحان من آنجاست.  
  معذورم اگر آتش اشعار من اینجا بی جلوه بود - طبع درخشان من آنجاست.  

پاریس، ژوئن ۱۹۲۵