لاهوتی (غزلیات)/زنده بادا وطن ما

از ویکی‌نبشته
  باز هم، یار به رقص آمده است، یار عیار به رقص آمده است.  
  گیسوی پر خم و تابش نگرید، گوئیا مار به رقص آمده است.  
  این چه حالیست که از دیدن آن شهر و بازار به رقص آمده است!  
  بلبل از نشئهٔ آن، مست شده، گل و گلزار به رقص آمده است.  
  کوچه ها بزم کلانی دارند، در و دیوار به رقص آمده است.  
  جوشد و کفزده، غلتد سوی دشت، جوی کهسار به رقص آمده است.  
  عید پنبه است به جمهوری ما، چیت و گزوار به رقص آمده است.  
  دست کلخوزچی ماهر، زده چنگ پنبه بسیار به رقص آمده است.  
  می جهد، جیغ می کشد، می خندد، دل بیعار به رقص آمده است.  
  پیر این دوره، چه دارو خورده است که جوان وار به رقص آمده است؟  
  زنده بادا وطن ما، که در آن علم و آثار به رقص آمده است.  

مسکو، سپتامبر ۱۹۳۷