لاهوتی (غزلیات)/زلف افسونکار
ظاهر
مردم اندر راه عشقش، یار می داند مگر؟ | غرقه در خون گشت دل، دلدار می داند مگر؟ | |||||
می نماید رنگ سنبل، می کند کار کمند، | حیله های زلف او را، مار می داند مگر؟ | |||||
صدهزاران بار گفتم: «کار دیگر پیش گیر!» | دل به غیر از عشق، دیگر کار می داند مگر؟ | |||||
تا سحر، در بستر ناز است یارم گرم خواب، | خون چکد ز این دیدهٔ بیدار، می داند مگر؟ | |||||
ای عجب! زلف کجش بر هیچ دل رحمی نکرد، | مرحمت را کژدم جرار می داند مگر؟ | |||||
دفتر لاهوتی از هر شرح و بسطی خالی است؛ | غیر یار و عشق و عشق و یار می داند مگر؟ |
نخجوان، فوریه ۱۹۲۲