لاهوتی (غزلیات)/زلف افسونکار

از ویکی‌نبشته
  مردم اندر راه عشقش، یار می داند مگر؟ غرقه در خون گشت دل، دلدار می داند مگر؟  
  می نماید رنگ سنبل، می کند کار کمند، حیله های زلف او را، مار می داند مگر؟  
  صدهزاران بار گفتم: «کار دیگر پیش گیر!» دل به غیر از عشق، دیگر کار می داند مگر؟  
  تا سحر، در بستر ناز است یارم گرم خواب، خون چکد ز این دیدهٔ بیدار، می داند مگر؟  
  ای عجب! زلف کجش بر هیچ دل رحمی نکرد، مرحمت را کژدم جرار می داند مگر؟  
  دفتر لاهوتی از هر شرح و بسطی خالی است؛ غیر یار و عشق و عشق و یار می داند مگر؟  

نخجوان، فوریه ۱۹۲۲