لاهوتی (غزلیات)/رموز عشق
ظاهر
به رغم غیر، میکردی به من گر یک نظر، میشد، | اگر با من سخن می گفتی از این گرمتر، می شد. | |||||
به رویت گفته ام: جانم تویی؛ رنجیده ای از من، | اگر می کردی از تقصیر من صرف نظر، می شد. | |||||
سیه می کردم این افلاک را از دود آه خود، | شکایت بردن از جانان بر اغیار، اگر می شد. | |||||
چرا -گویی- نکردی شکوه چون پیش خودم بودی؟ | رقیب، اندر پس در گوش می داد، این مگر می شد! | |||||
هنر نبود که، در کسب رموز عشق جان دادم، | شدن محرم به اینسان سر، مگر بی بذل سر می شد! | |||||
چو جانبازی به راهت گشت لازم، مهربان جانان، | به من هم گر نهانی می فرستادی خبر، می شد. |
مسکو، ۱۹۵۴