لاهوتی (غزلیات)/رموز عشق

از ویکی‌نبشته
  به رغم غیر، میکردی به من گر یک نظر، میشد، اگر با من سخن می گفتی از این گرمتر، می شد.  
  به رویت گفته ام: جانم تویی؛ رنجیده ای از من، اگر می کردی از تقصیر من صرف نظر، می شد.  
  سیه می کردم این افلاک را از دود آه خود، شکایت بردن از جانان بر اغیار، اگر می شد.  
  چرا -گویی- نکردی شکوه چون پیش خودم بودی؟ رقیب، اندر پس در گوش می داد، این مگر می شد!  
  هنر نبود که، در کسب رموز عشق جان دادم، شدن محرم به اینسان سر، مگر بی بذل سر می شد!  
  چو جانبازی به راهت گشت لازم، مهربان جانان، به من هم گر نهانی می فرستادی خبر، می شد.  

مسکو، ۱۹۵۴