لاهوتی (غزلیات)/دل دیوانه

از ویکی‌نبشته
  دیوانه نمودم دل فرزانهٔ خود را؛ در عشق تو گفتم همه افسانهٔ خود را.  
  غیر از تو، که افروخته ای شعله به جانم، آتش نزند هیچ کسی خانهٔ خود را.  
  من زنده ام، آخر، دگری را تو مسوزان، ای شمع، مرنجان دل پروانهٔ خود را  
  از بهر تو، سر باختن من هنری نیست، هر دلشده، جان باخته جانانهٔ خود را.  
  دل کوچه به کوچه دود و نام تو گوید، باز آ، ببر، این مرغک بی لانهٔ خود را.  
  با سنگ زدن، از بر دلبر نشود دور، من خوب شناسم دل دیوانهٔ خود را.  

مسکو، اوت ۱۹۳۷