لاهوتی (غزلیات)/دل دیوانه
ظاهر
دیوانه نمودم دل فرزانهٔ خود را؛ | در عشق تو گفتم همه افسانهٔ خود را. | |||||
غیر از تو، که افروخته ای شعله به جانم، | آتش نزند هیچ کسی خانهٔ خود را. | |||||
من زنده ام، آخر، دگری را تو مسوزان، | ای شمع، مرنجان دل پروانهٔ خود را | |||||
از بهر تو، سر باختن من هنری نیست، | هر دلشده، جان باخته جانانهٔ خود را. | |||||
دل کوچه به کوچه دود و نام تو گوید، | باز آ، ببر، این مرغک بی لانهٔ خود را. | |||||
با سنگ زدن، از بر دلبر نشود دور، | من خوب شناسم دل دیوانهٔ خود را. |
مسکو، اوت ۱۹۳۷