لاهوتی (غزلیات)/دلازار

از ویکی‌نبشته
  نیاز کس نپذیرد، همیشه ناز کنی، جدا ز دامن او، دست هر نیاز کنی.  
  پی اسارت دل بند و بست کن با غیر، برای غارت جان مکر و حیله ساز کنی.  
  به دستیاری بیگانه، آشنا سوزی، سخن ز ما نشنو، با رقیب راز کنی.  
  به قتل و غارت دل های ما، برای رقیب بدون دردسر، امضای هر جواز کنی.  
  به هیچ رام نشو، از همه گریزانی، رفیق دشمن و از دوست احتراز کنی.  
  به روی اهل وفا در ببند و دل بشکن، به خون عاشق خود، دست غیر باز کنی.  
  ندیده اید بتم را چه خاطرآزاریست، چه آشناکش و بیگانه سرفرازکنی!  
  ندیده چشم فلک چون رقیب شعبده باز ز فتنه دست به خون جهان دراز کنی.  
  به کائنات تمسخر کند چو لاهوتی به فقر ساخته ای، ترک حرص و آز کنی.  

اسلامبول، مه ۱۹۲۱