لاهوتی (غزلیات)/دشمن کام
ظاهر
غیر، با من دشمن است و یار هم با من بد است، | وای بر حال دلم، دلدار هم با من بد است. | |||||
خون شد و دامان آن خونخوار را از کف نداد، | دوستی بین، این دل بیعار هم با من بد است. | |||||
سوخت با یک شعله، هر جا آشیانی ساختم، | راستی، این طبع آتشبار هم با من بد است. | |||||
خود به پیش من، نگاهش هست در جای دگر، | ای عجب، آن نرگس بیمار هم با من بد است. | |||||
پیر و شیخ و پاپ - گفتم - خادم سرمایه اند، | خزقه بد، تسبیح بد، زنار هم با من بد است. | |||||
تازه بر کفرم امام شهر، فتوی داده است، | بخت بد بنگر که این مردار هم با من بد است. | |||||
گفته ام - از رنج مردم رزق خوردن، دزدی است؛ | تاجر و ملاک و مخزندار هم با من بد است. | |||||
گفتم - ای نادان به ساز این «مدرس»ها نرقص، | کاسب دل سادهٔ بازار هم، با من بد است. | |||||
کارگر خوب است چون با من، دگر لاهوتیا، | نیست غم گر گنبد دوار هم با من بد است. |
نخجوان، فوریهٔ ۱۹۲۲