لاهوتی (غزلیات)/دشمن کام

از ویکی‌نبشته
  غیر، با من دشمن است و یار هم با من بد است، وای بر حال دلم، دلدار هم با من بد است.  
  خون شد و دامان آن خونخوار را از کف نداد، دوستی بین، این دل بیعار هم با من بد است.  
  سوخت با یک شعله، هر جا آشیانی ساختم، راستی، این طبع آتشبار هم با من بد است.  
  خود به پیش من، نگاهش هست در جای دگر، ای عجب، آن نرگس بیمار هم با من بد است.  
  پیر و شیخ و پاپ - گفتم - خادم سرمایه اند، خزقه بد، تسبیح بد، زنار هم با من بد است.  
  تازه بر کفرم امام شهر، فتوی داده است، بخت بد بنگر که این مردار هم با من بد است.  
  گفته ام - از رنج مردم رزق خوردن، دزدی است؛ تاجر و ملاک و مخزندار هم با من بد است.  
  گفتم - ای نادان به ساز این «مدرس»ها نرقص، کاسب دل سادهٔ بازار هم، با من بد است.  
  کارگر خوب است چون با من، دگر لاهوتیا، نیست غم گر گنبد دوار هم با من بد است.  

نخجوان، فوریهٔ ۱۹۲۲