پرش به محتوا

لاهوتی (غزلیات)/درس محبت

از ویکی‌نبشته
  بت نازنینم، مه مهربانم، چرا قهری از من، بلایت به جانم؟  
  عزیزم، چه کردم که رنجیدی از من، بگو تا گناه خودم را بدانم.  
  ز من عمر خواهی، بگو تا ببخشم. به من زهر بخشی، بده تا ستانم.  
  فلک مات بود از توانایی من، که اکنون چنین پیش تو، ناتوانم.  
  ز درس محبت، به جز نام جانان، به چیزی نگردد زبان در دهانم.  
  من آخر از این شهر باید گریزم، که مردم به تنگ آمدند از فغانم.  
  چه دستان کنم تا روم جای دیگر، که این مملکت پر شد از داستانم.  

مسکو، آوریل ۱۹۲۵