لاهوتی (غزلیات)/درس محبت
ظاهر
بت نازنینم، مه مهربانم، | چرا قهری از من، بلایت به جانم؟ | |||||
عزیزم، چه کردم که رنجیدی از من، | بگو تا گناه خودم را بدانم. | |||||
ز من عمر خواهی، بگو تا ببخشم. | به من زهر بخشی، بده تا ستانم. | |||||
فلک مات بود از توانایی من، | که اکنون چنین پیش تو، ناتوانم. | |||||
ز درس محبت، به جز نام جانان، | به چیزی نگردد زبان در دهانم. | |||||
من آخر از این شهر باید گریزم، | که مردم به تنگ آمدند از فغانم. | |||||
چه دستان کنم تا روم جای دیگر، | که این مملکت پر شد از داستانم. |
مسکو، آوریل ۱۹۲۵