پرش به محتوا

لاهوتی (غزلیات)/خار مژگان

از ویکی‌نبشته
  دشمن عشق است... من هم یار پیدا کرده ام! او زند، من رقصم... اما کار پیدا کرده ام!  
  بوی جان بشنیده ام از آن لبان پر ز نوش، دارو از بهر دل بیمار پیدا کرده ام.  
  برنگیرم چشم اگر از قد موزونش، رواست: راحت جان، من در آن رفتار پیدا کرده ام.  
  بوسه بر چشمش زنم، مژگان او بر لب خلد؛ ای عجب، من گرد نرگس خار پیدا کرده ام.  
  گردنش را دست بردم، طره اش دستم گزید؛ الحذر! در شاخ گل، من مار پیدا کرده ام.  
  من به یک سر دادن از او بگذرم؟ شرمندگیست! دل، دو صد جان داده تا دلدار پیدا کرده ام.  
  یک سخن، بی مهر دلبر نیست در آثار من، دولت سرمد، از این آثار پیدا کرده ام.  
  اشک من با خندهٔ او می درخشد در غزل، از کجا، این طبع گوهربار پیدا کرده ام؟  

مسکو، نوامبر ۱۹۴۰