لاهوتی (غزلیات)/جمهوری دل

از ویکی‌نبشته
  ای کاشکی به عالم، تا چشم کار می کرد، دل بود و آدم آن را قربان یار می کرد.  
  زین خوب تر چه می شد گر هر نفس به جانان یک جان تازه می شد، عاشق نثار می کرد!  
  دل را ببین که نگریخت از حمله ای که آن چشم بر شیر اگر که می برد، بی شک فرار می کرد.  
  جان را به زلف جانان، از دست من به در برد. دلبر اگر نمی شد، این دل چه کار می کرد؟  
  گر مرغ دل ز دلبر دزدیدمی، چه بودی، تا شاهباز چشمش، از نو شکار می کرد.  
  شورای دولت عشق، فاتح اگر نمی شد، جمهوری دلم را، غم، تار و مار می کرد.  
  دلبر اگر دلم را می خواند بنده، هر چند آزادی است دینم، دل افتخار می کرد.  
  باران دیدهٔ من در فصل دوری تو صحرای سینه ام را چون لاله زار می کرد.  

ستالین آباد - آرال، مه ۱۹۳۴