لاهوتی (غزلیات)/جرس دل

از ویکی‌نبشته
  تو رفتی و در سینه گره شد نفس دل؛ باز آی و علاجی بکن، ای دادرس دل!  
  دل، بلبل پربسته بود بی گل رویت؛ واین سینه، به این وسعت و رفعت - قفس دل.  
  دل، دور تو، پروانه صفت رقص کنان بود، تا دور شدی، سوخت تماماً هوس دل.  
  دل داغ یتیمی بخورد گر تو نیایی. انصاف بده، کیست به غیر از تو، کس دل؟  
  بیچاره مخوانش، که دل ار شعله برآرد، صد کوره فروزان شود از هر قبس دل.  
  پنهان نتوان داشت گرفتاری دل را، دل اشتر مست است و محبت - جرس دل.  
  باز آ که ز بویت نفس دل بگشاید، تو رفتی و در سینه گره شد نفس دل.  

مسکو، ۱۹۴۷