لاهوتی (غزلیات)/بساط عدل
ظاهر
چه خوش آنکه بیرق خون به پا، پی قطع ریشهٔ اغنیا | شود و زند به جهان ندا، که: گروه کارگر، الصلا! | |||||
همه شهر غرقهٔ خون شود، همه کاخ ظلم سرنگون شود، | همه مفتخواره زبون شود، همه کارگر رهد از بلا. | |||||
نبد ار که بازوی کارگر، نبد ار که زحمت رنجبر، | نبد این جهان، نبد این بشر، نبد این تمول اغنیا. | |||||
تو بناکنندهٔ عالمی، تو تمام معنی آدمی، | تو معززی، تو مکرمی، همه چیز بی تو بود فنا. | |||||
هله خیز و ساز نبرد کن، تو هر آنچه خدای نکرد کن: | بکش و ز جامعه طرد کن، همه مفتخوار درنده را. | |||||
به دو دست آبله دار تو، که به جز دو بازوی کار تو | نبود معاون و یار تو، نه خدا، نه شیخ و نه پادشا. | |||||
چه کنی درنگ، شتاب کن، به نجات خود انقلاب کن، | تو اساس ظلم خراب کن، تو بساط عدل به پا نما. | |||||
من و آن زمان که کشان-کشان به یتیم های ستمکشان | شه و شیخ را بدهم نشان، که مقصرین شما، هلا! |
تبریز، ژانویهٔ ۱۹۲۲