لاهوتی (غزلیات)/بساط عدل

از ویکی‌نبشته
  چه خوش آنکه بیرق خون به پا، پی قطع ریشهٔ اغنیا شود و زند به جهان ندا، که: گروه کارگر، الصلا!  
  همه شهر غرقهٔ خون شود، همه کاخ ظلم سرنگون شود، همه مفتخواره زبون شود، همه کارگر رهد از بلا.  
  نبد ار که بازوی کارگر، نبد ار که زحمت رنجبر، نبد این جهان، نبد این بشر، نبد این تمول اغنیا.  
  تو بناکنندهٔ عالمی، تو تمام معنی آدمی، تو معززی، تو مکرمی، همه چیز بی تو بود فنا.  
  هله خیز و ساز نبرد کن، تو هر آنچه خدای نکرد کن: بکش و ز جامعه طرد کن، همه مفتخوار درنده را.  
  به دو دست آبله دار تو، که به جز دو بازوی کار تو نبود معاون و یار تو، نه خدا، نه شیخ و نه پادشا.  
  چه کنی درنگ، شتاب کن، به نجات خود انقلاب کن، تو اساس ظلم خراب کن، تو بساط عدل به پا نما.  
  من و آن زمان که کشان-کشان به یتیم های ستمکشان شه و شیخ را بدهم نشان، که مقصرین شما، هلا!  

تبریز، ژانویهٔ ۱۹۲۲