لاهوتی (غزلیات)/بختیار
ظاهر
ز جان هم پیشتر، بر لب به استقبال یار آمد، | نگه کن، این دل بیکاره، آخر چون به کار آمد! | |||||
بخندد دل، برقصد جان، که «باکی»[پانویس ۱] شد به من مهمان، | چه باکی دیگر از دشمن،- به پیشم دوستدار آمد! | |||||
کتابی چون چمن، آورد از گل های طبع خود، | به ماه تیر، از آن، در خانهٔ ما نوبهار آمد. | |||||
سزد، ما، خوشه چینان، پرهنر میراب، خوانیمش؛ | که نوک خامه اش، کشت سخن را آبیار آمد. | |||||
به وی بارید و تابید، ابر لطف و نور مهر او، | چنین، گر میوهٔ طبعم به وصفش آبدار آمد. | |||||
ندارد ارزش درهم، کلام من در این عالم، | ولی بهتر شد از درهم، چو بهر او نثار آمد. | |||||
خوشا و خرما گلزار شورا-کشور ازبک، | که هر صاحب سخن در سایهٔ آن، بختیار آمد. |
یادداشتها
[ویرایش]- ↑ نام یکی از سرایندگان ازبکستان.