لاهوتی (غزلیات)/آمین

از ویکی‌نبشته
  ز دستت، گرچه شد خونین دل من، وفا دارد، نشد غمگین دل من،  
  ز راه عشق هرگز برنگردد؛ نمی خواهد شود ننگین دل من.  
  چو رویت روشن است و صاف و ساده، چو خلقت، مصلح و بی کین، دل من.  
  ز مسجد رانده، از میخانه مانده، نه دنیا دارد و نی دین، دل من.  
  دلم را اینقدر مفشار، آخر، نه سربین است و نی روئین، دل من.  
  رخت را دید و خود را زد به آتش، عجب دیوانه ای بود این دل من!  
  جهانی را بسوزاند به آهی، تو پنداری بود مسکین، دل من؟  
  شب هجر تو، در بیدار ماندن، رقابت داشت با پروین، دل من.  
  من و پروانه، در حق تو و شمع دعا گفتیم و گفت آمین دل من.  

اسلامبول، آوریل ۱۹۱۸