لاهوتی (غزلیات)/آمین
ظاهر
ز دستت، گرچه شد خونین دل من، | وفا دارد، نشد غمگین دل من، | |||||
ز راه عشق هرگز برنگردد؛ | نمی خواهد شود ننگین دل من. | |||||
چو رویت روشن است و صاف و ساده، | چو خلقت، مصلح و بی کین، دل من. | |||||
ز مسجد رانده، از میخانه مانده، | نه دنیا دارد و نی دین، دل من. | |||||
دلم را اینقدر مفشار، آخر، | نه سربین است و نی روئین، دل من. | |||||
رخت را دید و خود را زد به آتش، | عجب دیوانه ای بود این دل من! | |||||
جهانی را بسوزاند به آهی، | تو پنداری بود مسکین، دل من؟ | |||||
شب هجر تو، در بیدار ماندن، | رقابت داشت با پروین، دل من. | |||||
من و پروانه، در حق تو و شمع | دعا گفتیم و گفت آمین دل من. |
اسلامبول، آوریل ۱۹۱۸